فشردۀ سخنانی است که این حقیر فقیر در سال۱۳۶۶خورشیدی در کنفرانس بین المللی «کابل در گذرگاه تاریخ» در باره ریشه و پیشینه فتیان، عیّاران و جوانمردان افغانستان و به ویژه کاکه های کابل و هرات باستان و دیگر ولایات افغانستان به نگارش درآوردم و در آن جشنواره به خوانش گرفتم.این مقاله بار نخست درمجله های (ژوندون و خراسان) در افغانستان چاپ شد. متن دری این نبشته در سال۱۹۹۳میلادی در نشریه (پیوند) ارگان نشراتی انجمن نویسندگان تاجیکستان در شهر دوشنبه از چاپ برآمد و در همان سال توسط داکتر «غمچین چله اوف» دانشمند شناخته شدۀ اکادمی علوم تاجیکستان به زبان روسی ترجمه گردید و از طریق دیپارتمنت دری در اکادمی علوم چاپ شد. اصل متن مقاله یادشده، به زبان عربی نیز ترجمه شده و در روزنامه (الجمهوریه) در بغداد عراق چاپ گردیده است. از آن روزگار تا اکنون که هژده سال سپری می شود، نگارنده در زمینه فتیان، عیّاران و جوانمردان کارم را تعقیب، گسترش و ادامه دادم و نتیجه تلاشهایم چنان شد که کتاب قطوری در ۶۷۴ صحیفه زیر عنوان (آیین عیّاری و جوانمردی) به نگارش درآورم. این کتاب به همت و سرمایه مالی فرزند ارجمندم (آرش یقین) از طریق مطبعه آزادی هرات در سال ۱۳۸۹خورشیدی چاپ و منتشر شده است. فشرده و متن اصلی نبشته (از عیّاران قدیم تا کاکه های کابل) بدین گونه است که یاد کرده آید:
واژه عيّار با وجود آن که (ع) عربی دارد، عربی نيست، بلکه گمان مي رود که اصل آن از لغت (ايار) پهلوی آمده باشد. اين کلمه را در بعضی کتابها به شکل (اديوار و ايار) به تشديد نيز نوشته اند و در زبان دری (يار) به حذف الف گفته اند. عربها اين کلمه را معرب ساخته و واژه (اريوار) را به عيّار تبديل کرده اند. داکتر معين در جلد چهارم برهان قاطع نوشته است: «کلمه عيّار معرب مصنوعی یار است که معنی جوانمرد را مي دهد و تازیها جوانمردی را فتوت و جوانمرد را فتی می گويند. ملک الشعرا بهار در کتاب سبک شناسی نوشته است که عيّار کلمه عربی نيست و اصل آن (اذيوار) پهلوی بوده و بعدها معرب گرديده است. بهار معتقد است که عيّاری و عيّار پيشگی در خراسان، زمينه تاريخی دارد. عيّاران و جوانمردان سابق، مانند احزاب امروزی، دارای سازمانهای اجتماعی، اخلاقی و سياسی بوده و در شهرهای بزرگ تشکيلات منظم اداری داشتند و لباس شان نيز مخصوص به خود شان بود. اصل کار آنها بر جوانمردی و فداکاری و حمايت از مظلومان بوده و جميعت فتييان يا حزب فتوت در واقع نوع اصلاح شده اين سازمان عيّاری است. در فرهنگ و شعر و ادبیات دری، واژه عيّار به معنای گوناگون به کار ميرفته است. آنانی که قدرتمند، ظالم و ستمگر بودند، مورد خشم و نفرت عيّاران و جوانمردان قرار مي گرفتند و به همين دليل است که از نگاه ثروتمندان، عیّاران مردمی بودند، دزد و دغل و فاقد هویت و شخصیت اجتماعی. اما شخصيت عيّاران و جوانمردان از نگاه مردم ناتوان و تهيدست از روی قدردانی، ديده مي شود. عيّاران هميشه پشتيبان ستمديدگان، بيچارگان و دردمندان بودند. از ديد مردم عوام، عيّاران جميعتی بودند که به درد و رنج شان رسيدگی کرده و دست ظالمان و ستمگران را از سر شان کوتاه می ساختند. اين دو مفهوم متضاد، بعدها در تمام کتابها، فرهنگها و لغتنامه ها بازتاب يافته و چهره عيّاران را به گونه های مختلفی نمايان ساخته است. در فرهنگ انندراج آمده است که عيّار به تشديد « يا» در اصل به معنی شخصی مي باشد که در جنگ با خود سلاح و جامه مخصوص داشته و کارهای مخفی انجام داده بتواند و مجازآ به معنی ذوفنون و استاد کار بوده و نيز به معنای اسپ به نشاط و شيردرنده و مردم بی باک و شبرو را گويند. دهخدا در لغت نامه نوشته است: عيّار به کسی گويند که بسيار آمد و شد کند و نيز مرد ذکی و به هر سو رونده، بسيارگشت و آدم تيز خاطر را هم گفته اند. در فرهنگ فارسی معين آمده است: عيّار به معنی زيرک، چالاک، جوانمرد و طرار و عيّاری به معنای حيله بازی، جوانمردی و مکاری. بنا به عقيده داکتر معين، آئين عيّاری از خود اصول و راه و روش به ويژه دارد که بعدها با تصوف اسلامی درآميخته و به شکل فتوت درآمده است. در فرهنگهای معین، غیاث الغات، آموزگار، لغات عامیانه افغانستان، فرهنگ خیام، و فرهنگ تاجیکی به روسی، عيّار به این معناها آمده است: مرد بسيار حرکت و شتر بسيارجولان، مرد گريزنده، آن که به هرسو رود از نشاط ، مرد بسيار طواف، ولگرد، تند رو، مردزيرک، طرار، حيله باز، تردست، مردی که نفس و خواهش خود را رها کند، چالاک، سريع السير، همه جايی ، مرد فريبنده، جاسوس، رند، تيز فهم، زیرک، باهوش و نيز عيّار يکی از نامهای شیر است و بر آدم شجاع و دلیر اطلاق می شود و گاهی به نام شاطر نيز ياد کنند. به همين گونه این دو مفهوم متضاد و گوناگون در اشعار شاعران کلاسيک ادب فارسی نیز بازتاب فراوان یافته است. به این ابیات توجه شود که شاعران کلاسیک و معاصر زبان دری واژۀ عیّار را به معناهای گوناگونی به کار برده اند:
از حافظ:
خیال زلف تو پختن نه کار هر خاميست
کـه زير سلسله رفتن طريق عيّـاريـست
تکيه بر اختر شبگرد مکن، کاين عيّار
تـاج کاووس ربــود و کـمـر کـيخسرو
از سعدی:
اگر زمين توبوسد که خاک پای توام.. مباش غره که بازيت ميدهد عیّار
از مولانا جلال الدین محـمد بلخی:
کتاب مکر و عيّاری شما را … عـتـاب دلـبـر عـيّـار، مـا را
از فخرالدين اسعد گرگانی:
جهان آسوده گشت از دزد وطرار … ز کرد و لور واز ره گير و عـيّار
از حکيم سوزنی:
کردم دل خویش ای بت عیّار زعشقت … چون رودکی اندر غم عیّار شکسته
از حکيم خاقانی:
بر فلک شو ز تيغ صبح نترس … که نـترســد ز تيغ و سر عـيّار
از عزیز نازک، شاعر محلی بادغیس:
بـرو قاصد بـگـو دلـدار مــا را … بــت لـب شـکـر عـیّـار مـا را
عزیزت شد بیرون از شهر کابل … بـبند با دست و پای خود حـنا را
از برادرم ابوبکر یقین:
از فـغانـم آن پـری رخسار را آگـه کـنید
از تـف آهــم، بـت عـیّار را آگـه کـنید
آخــر از سوز درونـم یار را آگـه کـنید
دل خرابی می کند دل دلدار را آگـه کـنید
زینهار ای دوسـتان! جـان مـن و جـان شما
از مطالعه و خوانش اشعار شاعران ادب دری، و بيتهای ياد شده، مي توان به اين پيامد و خلاصه رسيد که واژۀ عيّار به معناهای، چون: زيبايی، خوب رويی، شجاع، دزد و طرار، جلد، هوشيار، شير مردی، مشهور و معروف، جوانمرد، چالاک، مرد، مفتون و شيدا، با مکر و حيله، پر دل، تندرو، ناداشت و بی همه چيز، شبرو و شبگرد، شب زنده دار، جان باز و فدايی، از رنگی به رنگی در آمدن و شعبده باز، به کار رفته است. پرسش اصلی این است که چرا اين کلمه در شعر و ادب عرب و عجم، دارای اين همه معناهای گوناگون و درعين حال متفاوت و گاهی هم متضاد است. من یقین و باور دارم که عيّاران و جوانمردان به گروهی اطلاق می شده که همه آنها همه کاره و از اصناف و طبقات مختلف اجتماعی و دارای آداب و راه و روش زندگی ويژه خود بودند. آنها برای بدست آوردن هدف و مقصد خود از هر راه و طريقی که می بود، می کوشيدند و حتی از دستبرد به مال و ثروت ثروتمندان ستمگر و ظالم دريغ نمی کردند. گاهی اتفاق می افتاد که بیچاره و دردمندی از عیّار و جوانمردی مطالبه مادی و کمک مالی می کرد و چون آن جوانمرد ثروتی نداشت و از طرف دیگر رسیدگی کردن به مشکل بینوایان را وظیفه خود می دانست، لذا دستبردی می زد و به آن مرد تهیدست می داد، مگر يک اصل را هميشه به خاطر داشت که آن هم کمک و ياری به محتاجان و درماندگان و حفظ نام و ننگ آنان بود و به همين دليل است که هر عيّار بايد دارای هفتاد و دو ویژگی و صفت که در آئين عيّاری معمول و مروج بوده، بهره مند می بود. از مطالعه داستانها وحکايتهای که در لابلای رساله ها و کتابهای ادبی و تاريخی به ارتباط عيّاران آمده است، چنين بر می آيد که آنها در کشورهای مختلف به نامهای گوناگونی ياد مي گرديدند، چنان که در عراق و شام (فتی) و در ترکيه (اخی) و در مصر و المغرب (سقوره) و در سوريه (احداث) و در خراسان به نامهای: عيّاران، شبگردان، جوانمردان، سرهنگان، مهتران، پهلوانان، ياران، سربداران، شکر خوران، و در قسمتهای ازبکستان و تاجيکستان، بازماندگان اين گروه را، به نام (آلفته) ياد مي کردند. لازم به یاد کرد است که در ادب فارسی واژۀ سرهنگ به معناهای گوناگونی به کار رفته است، چنان که در فرهنگهای آنندراج و غیاث و برهان آمده که سردار و پیشرو لشکر و سپاه را سرهنگ گویند و نیز مبارز و قاند معنی شده است. در میان عیّاران، پیشوایان و رؤسا را سرهنگ می گفتند. به گونه معمول عیّاران هر شهری را سرهنگی بوده است. در دوره غزنویان سرهنگ یکی از مناسب لشکری بوده و در تاریخ عبدالحی گردیزی، سرهنگ به معنی فرمانده و سردار، به کار رفته است.
در خراسان رشته اتصال عيّاران و جوانمردان را می توان در زمان ساسانيان و به ويژه در درون کيشها و آئينهای باستانی، مانند دين زردشتی و دين مزدکی و بعدها در دین اسلام جستجو کرد. چه در اساس فلسفه زردشت، انسان مقام والا و ارزندۀ داشته و آدمی گری و انسانی بودن محيط اجتماعی بار بار تاکيد گرديده، چنان که پندار نیک و کردار نیک و رفتار نیک اساس فلسفه دینی زردشت را تشکیل می دهد.
در دین مزدک هم جوانمردی و یاری رساندن به دیگران و زندگی باهمی داشتن مهم تلقی شده است. در کتاب (بیان الدیان) نوشته ابوالمعالی محـمد الحسین العلوی، اندر باب راه و روش و دادنگری و بخشندگی و پندار مزدکیان چنین آمده است: « اموال و فرخ بر خلق مباح کرد و خلق به او گرویدند و مذهب او آن بود که این مال و نعمت در اصل همه خلق را بوذه است و اکنون هم چنان است.»
در دين اسلام و آثار دینی و متون کهن عرب و عجم نیز آیین جوانمردی و یاری رساندن به دیگران و پایگاه آدمی بازتاب فراوان یافته است. از نگاه اسلام که کامل ترين اديان سماوی شناخته شده، مقام، ارزش و اهميت انسان زمانی از هفت اختر می گذرد، که بخشنده باشد و هميش درجستجوی نیکی و خوبی بوده و با ديگران يار و مددگار باشد و اين زمانی ميسر است که همه اوصاف جوانمردی و برتریها در وجود او، در عمل او و در اراده او و در مشيت او تحقق يابد. بدينگونه می بينيم که در تلفيق چنين انديشه های اهورايی و والای دين زردشتی، مزدکی و دين اسلام است که در آريانای کهن و خراسان دورهً اسلامی، منشا و سجايای نيک انسانی به مرحلهً نضج و پختگی رسيده و جميعت عيّاران و جوانمردان شکل می يابد و بعد از اسلام و بخصوص بعد از سدۀ دوم هجری به تدريج با تصوف اسلامی در آمیخته و به گونه فتوت درآمده است.
واژۀ (فتی) که مترادف آن کلمه جوانمرد است، عربی بوده و در قرآن کريم هشت مرتبه به کار رفته است. در فتوت نامه نجم الدين زرکوب آمده است که: معنی و مفهوم فتوت، جوانمردی است و راستی را در سه مقام نگاه داشتن، عبارت از فتوت است: «آمديم با شرح صفت جماعتی که ايشان را به صفت مردی ياد مي کنند. در کلام مجيد، اول بدان که معنی فتوت جوانمردی است و تا مردی تمام نشود، جوانمردی صورت نبندد و حق جل و علاء، مردان را به چندين جا در کلام مجيد ياد مي کند، از جمله آن می فرمايد: رجال يحبون ان يتطهرو اوالله يحب المطهرين. يعنی مردانی که دوست دارند، پاکی را و حق تعالی دوست دارد، پاکان را و پاک روان را.» از نگاه صاحب غياث اللغات، کلمه (فتی) به فتح اول و فتح فوقانی که به الف مقصوره ختم شده است، به معنی مرد جوان، سخی و(فتييان) که صيقه جمع آن است به معنی جوانان و سخيان آمده است. از نگاه فرهنگ انندراج، فتی به معنی جوان و جوانمرد بوده، مگر در فرهنگ فارسی آمده است که فتی به معنی مردانگی، مرد آسا، مردانه و مرد افگن می باشد. فرهنگ نفيسی، فتوت را جوانمردی معنی کرده است. بايد گفت که در عصر امویها، معنی و مفهوم فتوت گسترده تر شده و برعلاوه مردانگی، صفت (شجاعت و مروت) نيز شامل شد و همين امر باعث آن گرديد که در بارۀ فتوت تعريفهای گوناگونی صورت بگيرد، چنان چه در مقدمه کتاب فتوت نامه سلطانی، از زبان معاويه فرزند ابی سفيان در مورد فتوت آمده است: «فتوت آن است که دست برادرت را بر مال خود گشاده داری و خود طمع را در مال وی نکنی و با او به انصاف رفتار کنی و از او انصاف نخواهی و جفای او را برتابی و خود بدو جفا نکنی و نيکويی اندک او را بسيار شماری و نيکويیهای خود را بدو اندک دانی.» ابوبکر فرزند احمد شبهی، فتوت را اين گونه تعريف مي کند: «فتوت نيکويی خلق و بذل معروف است.» و جعفر خلدی در اين مورد گفته است: «فتوت کوچک شمردن خويش و بزرگ داشتن مسلمانان است.» ابوعبدالله فرزند احمد مغربی تعريف کامل و جامعی در اين مورد دارد، به اين گونه که (سخاوت) را نيز شامل فتوت کرده است: «فتوت نيکويی خلق است، با کسی که بدو بغض داری و بخشيدن مال است به کسی که در نظر او ناخوش آيد و رفتار نيکو است با کسی که دل تو از او می رمد.»
برای آن که معنا و مفهوم فتی و فتوت روشنتر گردد، می پردازم به ترجمۀ متن و دست نوشتۀ جناب (الراشد) سفیر کبیر کشور عراق، مقیم کابل که در سمپوزیم «کابل در گذرگاه تاریخ» در سال ۱۳۶۶خورشیدی، به دسترسم گذاشته است. این متن عربی به گونه مفصل، در روزنامه الجمهوریه چاپ بغداد، زیر عنوان (الفتوت عندالعرب) چاپ شده و در قسمت ترجمه متن عربی به زبان فارسی، جناب استاد غوریانی من را یاری رسانده است، بدین گونه که یاد کرده آید: «فتوت به معنی شمايلی مانند: شرف، شجاعت، سخا و وفا به وعده و حلم و دستگيری از ناتوانان و فرياد رسی از مظلوم و عفو و تواضع و متانت و نيروی بردباری است. ذوالاصبح العدوانی به فرزندش می گويد: به اقوام خود با نرمی برخورد کن که ترا دوست داشته باشند و با ايشان تواضع نما تا ترا قدر گذارند و با چهره خندان باش تا که ترا فرمان برند و خردان ايشان را عزت بده، آن طوري که به بزرگان ايشان احترام می گذاری تا که به عزت تو بزرگ گردند. به مال جوانمرد و به همسايه مهربان باش و کسانی را که از تو استعانت می جويند، پيروزی بخش و مهمان را حرمت بگذار و خيلی زود به فرياد برس که ترا اجلی است که فرا میرسد و آبروی خود را به سؤال چيزی از کسی مريز. به اين صورت است که آقايی تو کامل مي گردد. مهدی حمودی الانصاری، الفتوت عندالعرب، الجمهوریه، بغداد، فروردین سال ۱۹۸۱.»
از تعريفهای که ياد کردم، مي توان نتيجه گرفت که شکستن بت نفس، ايثار، تواضع، سخاوت، انصاف، نیکویی ، بی آزاری، شجاعت، وفا به عهد، مهمان نوازی و مردم دوستی از جمله صفاتی اند که در سدۀ دوم هجری در آئين فتوت و جوانمردی اهميت داشته و بعدها مفاهيم و معناهای ديگری نيز به اين آئين مردمی افزود شده است. برخی از پیروان مکتب جوانمردی معتقد اند که مبدأ عملی فتوت اساسآ از رفتار، اخلاق و اعمال علی ابن ابو طالب گرفته شده است و به همين دليل يکی از لقبهای حضرت علی «شاه مردان ویا شاه جوانمردان» است.
فروغی بسطامی در غزلی زیبا در این مورد گفته است:
ساقی بده رطل گران زان می که دهقان پرورد
انـده برد غـم بشکرد شادی دهـد جان پرورد
شاه جوانمردان علی، هم در خفی هم در جلی
آن کز جمال منجلی، خورشید تابـان پـرورد
و بیدل شاعر آئینه ها، اندرین باب چنين اشاره می کند:
کدامين شير يزدان مرتضی آن صپفدر غالب
که می خوانند مردان حقيقت، شاه مردانش
از نگاه حضرت علی که در حقيقت قطب اين طريقت و مدار اين فضيلت است، آئين فتوت دارای اصولی است که اساس آن بر هشت قاعده گذاشته شده، آن جا که فرموده است: «اصل الفتوت الوفا والصدق والامن والسخاء والتواضع و النصيحت والهدايت والتوبة و لايستاهل الفتوت الامن يستعمل هذه الخصال. يعنی اصل فتوت اين هشت خصلت است و هر مستعمل اين خصايل نباشد، مستحق اسم فتوت نبود.» و چون از وی پرسيدند که علامت و نشانه کمال فتوت چيست؟ فرمود: «هی العفو عندالقدرت والتواضع عندالدولت والسخاء عند القلت والعطيت بغيرمنة. يعنی عفو در وقت قدرت و تواضع در زمان دولت و سخا در هنگام فقر و عطاء بی منت. عبدالرزاق کاشی، تحفته الاخوان فی خصائیص الفتیان، به کوشش ناصر صراف، ص۱۷.»
در کتاب «فتوت نامه» شيخ شهاب الدين سهروردی خواندم که آئين فتوت دارای دوازده رکن است، چنان که شش رکن آن ظاهری و شش رکن ديگر باطنی است. از نگاه سهروردی آن چه که ظاهري است، عبارت از:
بند شلوار: اخی بايد از وقت عهد فتوت از زنا کردن پاک باشد که مردان را زنا خلل آيد.
بند شکم: فتی باید از لقمه حرام خوردن پرهيز کند. بند زبان: بايد زبانش را از غيبت و بهتان و سخن بيهوده نگاه دارد.
بستن سمع و بصر: آن چه ناشدنی است، نشود و آن چه ناديدنی باشد، نبيند. بستن دست و قدم: فتی نباید به دستش کسی را برنجاند و نباید در راه غمازی قدم نهد.
بستن دروازه حرص و امل: اخی نبايد به چيزهای دينوی و مادی فريفته شود و جوانمرد را لازم است تا امين باشد و امانت را به صاحب حق برساند.
و اما شش رکنی که باطنی است، عبارت اند از: سخاوت، تواضع، کرم، عفو و رحم، نيستی از منيت، هشياری و فراست. از نگاه واعظ کاشفی، آیین فتوت دارای هفتاد و یک خصوصیت است، اما عطار نیشاپوری فتوت را دارای هفتاد و دو شرط می داند که شامل جنبه های نظری و عملی است.
چـنیـن گـفـتـنـد پـیـران مــقـدم … که از مردی زدندی درمیان دم
که هفتاد و دو شـد شرط فـتوت … یکی زان شرطها باشـد مروت
در داستان «سمک عیّار» نیز آئین عیّاری و جوانمردی دارای هفتاد و دو شرط است. در این داستان که به نثری ساده و زیبا نوشته شده، چنین می خوانیم: «حد جوانمردی از حد افزون است، اما آن چه فزون تر است، هفتاد و دو طرف دارد، و از آن دو را اختیار کرده اند: یکی نان دادن و دوم راز پوشیدن.»
در سده های نخست و دوم هجری، فتی و جوانمرد حقیقی به کسی گفته می شد که خصوصیات یاد شده را می داشت و بعدها در سده سوم هجری به مرحله پختگی خود رسید و از آن به بعد رفته رفته در اشعار و نوشته های شاعران و نویسندگان راه پیدا کرد، چنان که اگر ما شعر معروف حنظله بادغیسی را به خاطر آوریم، می بینیم که به روایت عروضی سمرقندی در چهارمقاله، وی نخستین شاعریست که شجاعت و دلیری را از صفات برازنده مردانگی دانسته و معتقد است که مرد آن است که مهتری و بزرگی را از کام شیر بجوید و به عزت و نعمت و جاه، دست یابد:
مهتری گر بـه کام شیر در است … شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عـز و نعمت و جاه … یا چو مردانت مرگ رویاروی
باری در قرن چهارم هجری واژه های فتی و فتوت کاملا با کلمه های شاطر و عیّار از نگاه معنا، هم مانند شد و این واژه ها در اکثر نبشته ها و کتابها به یک معنا به کار برده شد. در نیمه های سده چهارم هجری، عیّاران و جوانمردان و فتیان کوشش کردند تا روشها و آداب خود را متکی به آئینها و روشهای مذهبی و دینی سازند و به آن تکیه گاه دینی درست کنند، و به همین دلیل است که دسته ها و گروهای مختلفی پیدا شدند که هر یک از این گروه، راه و روش خاص خود را دارا بودند. از اواخر سدۀ چهارم هجری به بعد، گروهی از ناجوانمردان و عیّار نمایان با استفاده از این روش، خود را با لباس عیّاران و فتیان آراسته و در زیر همین نام، دست به آدم کشی، دزدی و چپاولگری زدند و در حق همنوعان خود ظلم و ستم روا داشتند. در اوایل سده پنجم در شهرهای مختلف شام، عـدۀ از جوانمردان پیدا شدند که بعدها نام و لقب (احداث) را پیدا کردند و از آن وقت به بعد، این کلمه نیز، مترادف کلمه فتی و عیّار به کار رفته است. در عهد فرمانروایی سلجوقیان، شاطران و عیّاران و فتیان با مقاومت شدید روبرو شدند وعلتش همانا تجاوز و فتنه انگیزی مشتی ناجوانمرد بود و سرانجام جوانمردان و عیّاران مجبور شدند تا اجتماعات و جلسه های خود را پنهانی انجام دهند و نامهای خود را تغیر داده و به نامهای گوناگونی، پیوند دوستی را با دولت و خلافت فاطمیان مصر بسته نمایند. در این دوران صوفیان که در زمان گذشته با عیّاران همکار و صمیمی بودند، با جوانمردان قطع رابطه کرده و از پیوند خود با آنها عار داشتند و تا اندازه کوشش به عمل آمد تا چهره جوانمردان واقعی از ناجوانمردان شناخته شود، تا آن که به اثر کوشش آنها، ناجوانمردان به شکست روبرو شدند. در سده های ششم و هفتم هجری در تمام شهرها، کار جوانمردان واقعی و فتیان حقیقی رونق و جلال فراوانی پیدا کرد و روز به روز به تعداد آنها افزوده شده و قدرت شان روز افزون گردید، تا آن که کار آنها به جایی رسید که مانند سده های چهارم در امور سیاسی و اقتصادی کشورها نیز دخالت کردند و به همین دلیل است که نام این جوانمردان مردم دوست در تاریخ خراسان زمین، ثبت و درج شده است. به روایت کتاب افغانستان در مسیر تاریخ، عیّاران در برابر استیلای عرب اموی و عباسی و هم چنان در برابر هجوم چنگیز مغل، مبارزات قهرمانانه انجام داده اند. در جنگهای مرغاب و غور و هرات، همین عیّاران و جوانمردان بودند که صدها نفر در اردوی چنگیز خان، شباخون می زدند و اغتنام می کردند و بعد از آن که چنگیز، هرات را ویران کرد، اشخاصی چون: فخرآهنگر، رشید برجی، اصیل معدل، از نواحی غور و غرجستان تا مدت چهار سال برای مردم بینوا غله و آذوقه می آوردند و به مردم گرسنه تقسیم می نمودند. از مشاهیر رؤسای عیّاران و جوانمردان در قرن هشتم، ابوالعریان و در قرن دهم، درهم بن نصر، حامد بن عمر، محـمد بن هرمز و زنگالود، و در قرن دهم، احمدنیا و در قرن یازدهم امیر بوجعفر ناص، احمد بن طاهر، اسحاق بن کاژ و لیث نوری و بومحـمد منصور بوده است. در آخرهای سده هشتم و آغاز سده نهم هجری، در شهرهای بزرگ آسیای میانه، مانند: سمرقند، بخارا، مرو، فرغانه و دیگر مناطق، کسبه کاران و پیشه وران رو به فزونی گرفت و چون زندگی آنان از نگاه معیشت بسیار بد بود؛ لذا همین امر باعث آن شد که همه پیشه وران، دور هم جمع شده و به مسلک عیّاری و جوانمردی رجوع نمایند و از این طریق خواهان خواسته های برحق و مشروع شان شوند. از نیمه های سده هفتم هجری به بعد، دیده می شود که جنبه های اخلاقی و اجتماعی فتیان و جوانمردان برجنبه های سیاسی آن زیاد شده می رود و اکثر جوانمردان را نه عیّاران، بلکه سپاهیان، هنرمندان و صنعت کاران شهری تشکیل می دادند، تا آن که فتنه و شهرخواری و قتل عام مغول، بیخ عیّاری و عیّاران و جوانمردان را برکند و هم چنان که تمام نهضت طلبان و وطن پرستان را به خاک و خون کشاند، عیّاران نیز سرکوب گردیدند؛ اما باز هم در درون سپاه تیمور و دور و بر ملوک کرت، نشانه های از بقایای عیّاران و جوانمردان به روشنی و خوبی دیده می شود. در زمان استیلای مغولان باز هم همین عیّاران و جوانمردان خراسان بودند که قیام کردند و نهضت سربداران را در آن دیار به وجود آوردند؛ چنان که می توان از پهلوان عبدالرزاق بیهقی که سرکرده سربداران و جوانمردان بود، نام برد و ابن بطوطه جهانگرد مراکشی نیز در سفرنامه اش از وی به خوبی نام می برد. بعد از شاهرخ میرزا پادشاه علم دوست و فرهنگ پرور در هرات و به ویژه در زمان سلطان حسین بایقرا و امیرعلی شیر نوائی، ما به نامهای، مانند: یتیمها، نهنگها و مفردان بر می خوریم که داستانهای از حوادث و سرگذشتهای آنها، در شبهای هرات رخ می داده است، چنان که این گونه وقایع در کتاب (بدایع الوقایع) واصفی زیاد به چشم می خورد، که از آن جمله می توان به پیکارهای پهلوان سید محـمد طلبه و پهلوان مفرد قلندر، با افرادی، چون: علمدار و حیدر تیرگر و امیر خلیل نام برد. در کتاب یاد شده، ما به داستان بسیار جالب و خواندنی بر می خوریم که در مورد تاج النسب عیّار، نگارش یافته است، و این تاج النسب زن عیّار پیشه بود در هرات باستان، که از مردان روزگارش مردانه ترعمل می کرد و اکثر جوانمردان برایش احترام خاصی قایل بودند و به همین دلیل است که واصفی، داستان تاج النسب را که با پسر نقیب نیشاپوری در زمینه های عیّاری و جوانمردی با هم رقابت دارند، به تفصیل بحث می کند و این خود نشان می دهد که عیّاری و جوانمردی ویژه مردان نیست، بلکه زنان و بانوان نیز در این آیین مردمی، دستی بالا داشتند و در تاریخ ما صاحب نام و نشانی هستند. زین الدین محمود واصفی در مورد حیدر تیرگر که در تیراندازی و شمشیرزنی و پهلوانی و کشتی گیری، در آن زمان معروف و مشهور بوده است، چنین می نویسد: «در دروازه فیروز آباد هرات، یتیمی بود که او را حیدر تیرگر می گفتند، چنان که بهادران در روز جنگ از نوک ناوک زره شکاف او می ترسیدند. هر گاه که کمر به شبروی و عیّاری بستی، ماه ترک شبروی کرده، پس خم زده در گوشه نشستی و چون خنجر به دست گرفتی، تیغ بر دست بهرام بر فلک پنجم به لرزه درآمدی.»
چنان که گفته آمدیم در کشور ما، دنباله جوانمردان را (کاکه) می گفتند و تا امروز نیز این اصطلاح در بین مردم و ادبیات عامیانه رواج دارد. شاد روان غلام محـمد غبار، دانشمند و تاریخ نویس شناخته شده افغانستان، که خود روزگار پرجوش و خروش کاکه ها و جوانمردان کابل و دیگر ولایات کشور را اندکی دیده و خاطراتی را از این گروه مردمدار را به خاطر دارد، در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ، در این مورد نگاشته است: « اینها در کابل به عنوان کاکه، و در قندهار به عنوان (جوان) تا قرن بیستم عمر نمودند.کاکه دوست، بچه آذر، بچه بهایی، پیرو بچه ادی، کاکه طلا، کاکه نقره، کاکه شکور، میرزاعبدالعزیز لنگرزمین، صوفی غنی و غیره از مشاهیر این فرقه در قرن نزدهم و بیستم در کابل می باشند. کاکه های کابل، در پائین چوک، شور بازار، مراد خانی و چنداول حلقه های جداگانه و رؤسای علیحده داشتند. بعضآ به جنگ تن به تن با اسلحه می پرداختند و از مجروح شدن خود به دوایر دولتی اطلاع نمی دادند. کاکه که از شاگردان یک حلقه می خواست علنآ به حیث کاکه معرفی شود، دستار مخصوص و یا شف دراز تا زانو می بست و پیزار را پت می کرد، آن گاه به تنهایی شهر را یک دور می زد و از برابر حلقه کاکه های سایر نواحی که بعضآ در دکانها و بعضآ در پهلوی دروازه های مخصوص می نشستند، عبور می کرد. اگر بالای او از طرف کاکه دیگر صدا می شد، در معنی دعوت به جنگ بود و مبارزه شروع می شد، و مردم تماشا می کردند. درصورت فتح و سلامت ماندن این کاکه با غرورمی گذشت و به حلقه خود می رسید، آن گه به او تبریک می گفتند و کاکه شناخته می شد. در صورت مغلوبیت و فرار یا مجروح شدن و کشته شدن، دیگر این شخص نمی توانست جزو کاکه ها به حساب آید و یا این که ادعای کاکه گی و جوانمردی نماید. داوطلب کاکه گی مجبور به دادن امتحانات و شاگردی طولانی استاد بود. یکی از این امتحانات انجام خدمات مشکل گشت و گذار شبانه در قبرستانها و سفرهای دورو نجات ناتوانی از مخمصه جانی و مالی بود. کاکه ها همدیگر را در مکالمه ( شیربچه) خطاب می کردند. بعضآ برای نشاندادن مقاومت، پای برهنه خود را مثل اسب، نعل می زدند. این مردم، پهلوانی و ورزش و چوب بازی، آب بازی و پیاده روی می آموختند. سیلاوه، پیش قبض و تفنگچه و قرابینه بر می داشتند. کاکه هاعمومآ مسلح گشت و گذار می کردند و راه رفتن مخصوص و خرامان داشتند. لباس پاک می پوشیدند. راستی و پاک بازی، وفا به عهد، دستگیری از ناتوانان را شعار می دادند. اینان از کسب و کار ارتزاق می نمودند و سخت پایبند نام و ننگ بودند. در زحمات صابر و در حفظ اسرار جاهد بودند. آنان جواد بوده و هم از کشتن مخالفین مضایقه نداشتند. آنها با مردم بینوا و دردمند، همدرد، و مجتنب از اقویا و توانگران بودند. دراین اواخر کاکه گی هم در کابل مبتذل شد و اشخاص غیر متقی، رسم کاکه گی در پیش گرفتند و هم خود را در خدمت امرأ و متنفذین گذاشتند، تا به کلی در اوایل قرن بیستم از بین رفتند. این گروه در سایرممالک اسلامی هم موجود و داخل فعالیت بودند.»
در مورد طرز راه رفتن کاکه های افغانستان میتوان گفت که آنها این گونه راه رفتن را از عیّاران و جوانمردان سابق آموخته بودند. عطار در بارۀ راه رفتن عیّاران سابق چنین نبشته است: «حسین منصور حلاج، محکوم به کشتن گردید. وی را به کشتن گاه می بردند، اما وی در راه که می رفت، می خرامید و دست اندازان و عیّار وار می رفت، با سیزده بند گران.» کاکه های افغانستان نیز مانند عیّاران سابق خرامان خرامان راه می رفتند و قدمهای آنان هم از قدمهای عادی فراخ تر بود. آنها دستهای خود را در عین رفتار به صورت مخصوص حرکت می دادند و به صورتی می رفتند که از آن رفتار، یک نوع غرور، خود پسندی، جسارت و دلاوری رونده پدیدار می گشت. یادم هست که در سال ۱۳۵۸خورشیدی یک روز به جهت معلومات در مورد کاکه ها و جوانمردان افغانستان و فرق آنها از پای لوچان قندهار، در وزارت اطلاعات و کلتور در کابل، نزد شاد روان استاد عبدالحی حبیبی رفتم. موصوف بعد از آن که در باره چگونگی عادات و آداب کاکه های کابل برایم معلومات داد، یک مرتبه از چوکی که نشسته بود، برخاست و در بین دفترش شروع کرد به طرز راه رفتن کاکه ها و پس از آن رفتارش را عوض کرد و طرز راه رفتن پای لوچان قندهار را تمثیل نمود، و بعد این مثل مشهور و معروف را به زبان آورد که: «کارگه د زره چم کا، خپل هیر شو.» یعنی: زاغ رفت رفتار کبک را بیاموزد، رفتار خودش را فراموش کرد. باید متذکر شد که کلمه (شه جوان) به معنی جوان خوب است که اکثر این جوانان خوب، در قندهار زندگی می کردند و آنها دارای آداب و ویژگیهای کاکه ها و جوانمردان کابل و هرات بودند. برای معلومات بیشتر در بارۀ عیّاران، جوانمردان و کاکه های افغانستان و خصوصیات، آداب، درجه ها و القاب، آموزشهای کرداری و رفتاری و تصاویر کاکه های افغانستان و داشهای ایران و آلفته های سمرقند و بخارا و اخییان ترکیه و شوالیه ها و جنتلمنهای اروپا می توان به اصل کتاب (آیین عیّاری و جوانمردی) که در ۶۷۴ صحیفه نبشته ام، و در سال ۱۳۸۹خورشیدی در مطبعه آزادی هرات، چاپ و منتشر کرده ام، مراجعه کرد. روز شما خوش باد. داکتر یقین