یادی از استاد بشیر هروی
آغاز دهه پنجاه خورشیدی بود. آن زمان هژده سال داشتم و محصل دانشگاه کابل. از این که در دانشکده حقوق و علوم سیاسی شامل نشده بودم، سخت ناراحت و دل شکسته شده بودم. در آن وقت من و امثال من بسیار علاقه داشتیم که حاکم شویم و دمی و دستگاهی و خودی داشته باشیم و با اژدهای خودی یار و غار باشیم.
رخصتی های تابستانی فرا رسید. به وسیله ترانسپورت زنده بانان از کابل راهی هرات شدم. در ولایت قندهار موتر ما توقف کرد و اعلان نمود که شب در قندهار می ماند. برای من که هر گز به تنهایی سفر نکرده بودم، بسیار دشوار بود که بدون رهنما به جهت صرف غذا در رستورانت غذاخوری داخل شوم.… بیشتر بخوانید