گردۀ گوسفند مادر کلانم

نه سالم بود، مادرکلانم خانم (قریش) در جاده ی دوم تیمنی کابل زندگی می کرد و من در جادۀ سوم قلعه فتح الله خان در خانه ای کرایی. خانه ای که زندگی می کردم زیاد چکک داشت و مادرم تارها را در سقف خانه بسته بود تا از آن طریق، آب های باران و چکک به سطل ها جمع شود. شب های زمستان، پدرم دو سه مرتبه سطل های آب را خالی می کرد. زندگی دشواری داشتیم، با معاش معلمی مادر و استادی پدرم می توانستیم کرایه خانه را بپردازیم و یک لقمه نان بخور و نمیر، داشته باشیم. بهترین روز من، روز جمعه بود، به دلیل آن که در این روز، من بیست افغانی جمعه گی داشتم که باید انتخاب می کردم، بین یک تخم مرغ جوش داده شده و یا گودی پران یک پارچه از دکان کاکا عظیم.… بیشتر بخوانید

ابدال خدا، ابو، ابن، ابوجهل، ابوالهول

ابدال خدا: در زبان فارسی به گونۀ جمع و مفرد به کار رود. خودم در موجودیت ابدال اعتقاد ندارم، مگر صاحب نفحات نوشته که: زمین را هفت اقلیم است و هریک از آن هفت اقلیم را یک تن از بندگان خدا محافظت کند و آنها را ابدال نامند. در فرهنگ عامه و در لغتنامۀ دهخدا به معنای هفت تن از مردان نیک اند که از جملۀ صالحین و خاصان خدا بـه شمار آیند و هیچوقت، زمین از آن ها خالی نباشد و جهان بدیشان بر پای است. آن گاه که یکی از آنان بمیرد، خدای تعالی دیگری را به جای او برانگیزد، تا آن شمار که به قولی هفت و به قولی هفتاد است، همواره کامل ماند.… بیشتر بخوانید

ابداع

ابداع: در لغت به معنی آفرینش و خلقت و طرز نو نهادن و نو پدید آوردن و ایجاد و اختراع است. در علم بدیع، ابداع آن است که نویسنده و شاعر مضمون تازه و نو و معنی لطیف و متین و نیکو در نظم و نثر بیاورد و در آن محسنات لفظی و معنوی بازتاب یافته باشد. به گونه عموم ابداعات لفظی ومعنوی مانند خیال شاعرانه و ارائه تصویرها و خلق تصاویر جدید، علت جاودانگی آثار ادبی می شود. به این چند بیت غزلی از حافظ توجه نمائید که چگونه شاعـر دست به ابداع لفظی و معنوی زده و خلاف توقع خواننده و شنونده اش، به دست (صنم باده فروش) توبه می کند و آن هم این که دیگر بدون بزم آرا و ساقی، (می) نخورد و در این راه، از کسی ترس و هراس هم ندارد:
کرده ‌ام توبه، به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم، بی رخ بزم آرایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام می ‌ام نیست به کس پروایی
گویند که حافظ را تهمت کفر زدند و رقیبانش ادعا کردند که انگار حافظ به آمدن روز قیامت اعتقاد نداشته است، چون در آمدن فردای قیامت، واژه شرطی (اگر) را به کار برده است: به این بیت توجه فرمایید:
گر مسلمانی همین است، که حافظ دارد
آه!… بیشتر بخوانید

آیینۀ سکندر

آیینۀ سکندر: این آیینه یکی از شگفتی های هفتگانۀ دنیای قدیم بوده است، به این دلیل که آن را وسیلۀ برای دیدن تا انتهای جهان می دانستند. چیزی شبیه جام جهان نما یا جام جم جمشید بوده است. به روایت تاریخ در شهر اسكـندريه، فانوس دريايي قرار داشت كه به دست (بطلميوس) بنا شده بود. اين بناي مشهور سرآمد فانوس هاي درياي اروپا و يكي ازعجايب عالم قديم بود. بر فراز آن آيينۀ قرار داشت به نام آيينۀ اسكندري كه تا زمان وليد بن عبدالملك پايدار و پا برجا بود. بعدها به مناسبت اين كه بناي اين شهر به اسكندر منسوب شد آن بنا و مناره به نام (آيينۀ اسكندري) نامگذاری شد.… بیشتر بخوانید

آرش کمانگیر

آرش کمانگیر: در کتاب اوستای زردشت پیر نام آرش اَرِخشه آمده است. ابوریحان البیرونی در کتاب آثارالباقیه در موضوع جشن تیرگان، داستان آرش را آورده و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش می داند و از او به حیث انسان دانا و پر قدرت نام می برد. به روایت تاریخ و متن های کهن و شعر و ادبیات فارسی آرش نام یک تن از پهلوانان مبارز و مردم دوست و از اهل آریانای کهن است که در زمان منوچهرشاه می زیست. آرش در هنر تیر زنی و کمان استاد بود و به همین دلیل برای آن که جنگ های مرزی آریایی ها با تورانی ها ختم شود، تیری از آمل به ساری انداخت و آن تیر در کاز جیحون فرود آمد و هر دو طرف منازعه آن جا را به حیث مرز شناختند، اما خودش در راه این هدف مقدس جان سپرد.… بیشتر بخوانید

آب حیات، آب زمزم، آب زیر کاه

آّب حیات: آب حیوان یا آب زندگانی یا اکسیر حیات نیز گفته اند و آن آب افسانه ‌ی است که بعضی آن را شفابخش و برخی آن را مایع نامیدند که مرگ انسان را به تأخیر می‌ اندازد. در زبان و ادب فارسی از آب حیات به نام مایع (جاویدساز) یاد شده است. این مایع در چشمۀ می‌جوشد که جای آن را در (ظلمات یا سرزمین تاریکستان) دانسته ‌اند. در لغتنامۀ دهخدا آمده است که آب حیات چشمۀ است در ظلمات که هر کس از آن بنوشد زندگی جاوید پیدا می کند. در ادبیات عارفانه کنایه از چشمۀ عشق و محبت و تابش انوار و تجلیات الاهی است.… بیشتر بخوانید

از دفتر خاطرات یک الاغ

از دفتر خاطرات یک الاغ
گویند در باغ وحش کابل شیری به نام (مرجان) با دیگر حیوانات در حالت گرسنگی و تشنگی و بدبختی زندگی می کرد، به دلیل آنکه ماموران بلند رتبه دولتی استحقاق مواد غذایی این حیوانات بی زبان را دزدیده بودند. روزی همه حیوانات جمع شدند و به مرجان گفتند که تو از همه ما بزرگتر و شجاع تر هستی، باید به نمایندگی ما با سلطان و خلیفه شهر مذاکره نمایی که مواد غذایی ما را بدهند. شیر پذیرفت و به بارگاه رفت تا خواسته های حیوانات را با مسؤولان در میان گزارد. مرجان را در بارگاه راه ندادند و او برگشت و به گفته سعدی بزرگوار، به عجز خود اقرار و به قصور خویش اعتراف کرد و با خود چنین زمزمه می کرد:
آن چه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج
حیوانات عاجر آمدند و پریشان و هراسان شدند.… بیشتر بخوانید

سوگنامه یک دبیر

آن شب سیاه، خفاشان شب و مزدوران خلیفه در نعش مردگان تمرین تیراندازی می کردند. هیچکس نمی دانست که دست و پا و سر و تن فرزندش و مادرش و همسرش و خواهرش و پدرش در کجاست. همه آن ها بیکس و بی کوی تنها مانده اند، هم چنان که تنها آمده بودند از شکم مادر.
خفاشان، سرهای بی تن را با خودی آهنین سیاه رنگ پوشانیده اند تا از تمرین تیراندازی جلادان آن ها در امان باشد و تباه نشود که آن سرها را به پاکستان و عربستان سعودی می فرستند، نزدیک خلیفه های بزرگ. در ارگ ریاست جمهوری افغانستان، خلیفه عمر زاخیلوال را می بینم که با راست راست افراطی و چپ چپ افراطی و با جمعی از هفت ثوری ها و هشت ثوری ها چه غربی و چه شرقی دست اتحاد داده اند و بعد از فاتحه گیری خلیفه عمر یک چشم، جشن شادی و شراب نوشی بر پای کرده است و به یاد و ریش احمقان سیاست زده و دین زده می خندد و شراب می نوشد.… بیشتر بخوانید