آن شب سیاه، خفاشان شب و مزدوران خلیفه در نعش مردگان تمرین تیراندازی می کردند. هیچکس نمی دانست که دست و پا و سر و تن فرزندش و مادرش و همسرش و خواهرش و پدرش در کجاست. همه آن ها بیکس و بی کوی تنها مانده اند، هم چنان که تنها آمده بودند از شکم مادر.
خفاشان، سرهای بی تن را با خودی آهنین سیاه رنگ پوشانیده اند تا از تمرین تیراندازی جلادان آن ها در امان باشد و تباه نشود که آن سرها را به پاکستان و عربستان سعودی می فرستند، نزدیک خلیفه های بزرگ. در ارگ ریاست جمهوری افغانستان، خلیفه عمر زاخیلوال را می بینم که با راست راست افراطی و چپ چپ افراطی و با جمعی از هفت ثوری ها و هشت ثوری ها چه غربی و چه شرقی دست اتحاد داده اند و بعد از فاتحه گیری خلیفه عمر یک چشم، جشن شادی و شراب نوشی بر پای کرده است و به یاد و ریش احمقان سیاست زده و دین زده می خندد و شراب می نوشد.
می گویند که تاریخ، تکرار حوادث است. خلیفه عمر زاخیلوال و یارانش همان عملی را انجام می دهند که ابوسهل زوزنی در به دار کشیده شدن و سنگسار کردن حسنک وزیر انجام داده بود. ابوالفضل بیهقی که خود دبیر و منشی دربار است، در باره جشن و پای کوبی و شادی و شراب نوشی زاخیلوال های روزگارش که در قتل حسنک وزیر بر پای کرده بود، چنین نبشته است: «بوسهل یک روز شراب می خورد و با وی بودم. مجلسی نیکو آراسته و غلامان بسیار ایستاده و مطربان همه خوش آواز. در آن میان فرموده بود تا سر حسنک پنهان از ما آورده بودند و بداشته در طبقی، با مکبه- سرپوش-. پس گفت: نو باوه ای آورده اند، از آن بخوریم. همگان گفتند: خوریم. گفت: بیارید. آن طبق بیاوردند و از دور نگه داشتند و مکبه برداشتند. چون سر حسنک را بدیدیم، همگان متحیر شدیم و من از حال بشدم و بوسهل بخندید و به اتفاق شراب در دست داشت. به بوستان ریخت و سر باز بردند، و من در خلوتی دیگر روز، او را بسیار ملالت کردم، گفت: ای بوالحسن! تو مردی مرغ دلی. سر دشمنان چنین باید. و این حدیث فاش شد و همگان او را بسیار ملالت کردند، به این حدیث و لعنت کردند.»
در این شب پرحادثه و دردناک و خونبار خلیفه ایاز نیازی در سر منبر مسجد وزیر اکبرخان با قرائت عربی و روایات سعودی و با لباس و عصا و قبای مصری به مریدانش آداب سنگسار کردن بانوان را آموزش می دهد. خلیفه غنی و خلیفه عبدالله، این طالبان نکتایی پوش به نمایندگی از خلق خدا، در حال چانه زدن در قسمت نوشتن پنجاه فیصد سوگنامه هستند تا از خود، خودی نشان دهند که انگار پریشان اند و در ظاهر در غم مردم. در خانه های بیگناهان کشته شده، مجلس ترحیم و تعزیه بر پای است و مادران داغ دیده به درد می گریند و ماتم فرزندان شان را نیکو می دارند و دعا و ثنا می کنند که پروردگارا! دست این خلیفه های زشت کردار و زشت پندار را از سر مردم ما و کشور ما کوتاه ساز. در کوچه و پس کوچه های شهر و شاه شهید، مردم شهیدان را دعا و ثنا کنند و بار دیگر نام شاه شهید، در سر زبان ها افتاده و زنده و پاینده شده است، و من مانند گذشته، همچون آدمی مرغ دل، بر همه خفاشان و سنگدلان و ستمگران و قاتلان و خلیفه های شهرم و کشورم، لعنت می فرستم و با خود این گفته بیهقی را تکرار می کنم و گویم: «احمق مردا! که دل در این جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند.»
نویسنده: داکتر غلام حیدر یقین
18 اسد 1394 خورشیدی