زن کم بخت و خانم خوش بخت :
زن کم بخت و خانم خوشبخت
مادر خدا بیامرزم ادعا می کرد که در میهن ما، زن ها دو گونه اند: نخست زن های اند که از آن ها محافظت و مراقبت نمی شود و کم بخت اند، و دوم زن های اند که از آن ها محافظت و مراقبت می شود و خوشبخت اند.
دستۀ نخست: نام شان (زن) است و در برخی جای ها به نام (عیال) و (سیاه سر) نیز یاد می شوند و از بد روزگار در روستا ها و قریه ها و در بیابان ها و دشت ها زندگی می کنند. آن ها با درد و اندوه فراوان زاده شده اند و با درد و اندوه زندگی می کنند و با درد و اندوه در زیر شلاق مردسالاری می میرند. این ها باید در خوردسالی و ناخواسته و بدون میل عروسی کنند و اجباری با بزرگ سالان و سالخوردگان ازدواج نمایند. زنان روستا باید مانند ماشین چوچه کشی و گاو شیری، سالانه بچه بزایند و شیر بدهند و در حال مریضی و ناتوانی مالک خود را راضی نگهدارند و در خدمت مردان و صاحبان خود باشند. این زن ها از خود آزادی و اختیاری و صلاحیتی و قدرتی ندارند و نمی توانند درس بخوانند و باسواد شوند و انگار که برای بار بردن و خدمت کردن و لت خوردن و توهین شدن و انجام کارهای اجباری و سخت و طاقت فرسا، همچون بچه داری و گاوداری و پخت و پز و دوخت و دوز و مهمانداری و دوشیدن گاو و مرغداری و خیاطی و رخت شوئی و جاروب کشی خلق شده اند. این گونه زن ها از هیچ طرفی و هیچ کسی محافظت نمی شوند و در کوچه و بازار از طرف مردان بدون دلیل مورد فحش و دشنام و ناسزا قرار می گیرند و انگار که پروردگار دانا و توانا آن ها را به همین کارها خلق کرده است. رابطه زن و مرد بر پایه خدمت گزاری زن برای مرد گذاشته شده است. این زن ها نباید در گذر عام و در کوچه و بازار و خرید و فروش دیده شوند و حتی باید دور از انظار مردان، به باغ و یا حمام و یا جای دیگر بروند. (سیاه سر ها) باید در خانه از مردش بترسند و خود را زیر دستش بدانند و حتی به مردش حق بدهند که آن ها را لت و سرکوب کنند و در عین حال باید از مردش و فرزندش و خشویش و تمامی اعضای خانواده اش مراقبت نماید و به همه احترام قایل شود. این زن ها باید حجاب را مراعات کنند تا چشم نامحرم به آن ها نیفتد و باید نام خود را در میان مردان افشا نسازند. اگر در گوشه و کناری، اسم مادری و یا خواهری و یا زنی برده شود، فورآ رنگش سرخ می شود و خاموش می ماند و انگار که تمام آبرویش برباد رفته است. کودکان روستا نیز از بزرگان و بزرگ سالان خود آموخته اند و چندین بار شنیده اند که نباید نام زن ها و سیاه سرها را بر زبان رانند. دوستی حکایت می کرد که شخصی با آدمی که از هم قریه اش بود، در افتاده بود و می خواست که از آن کس انتقام بگیرد، لذا تلاش کرده بود تا نام خواهر و زن آن شخص را دریابد و بر سر زبان ها اندازد که انگار آبرویش را برباد دهد. زن قریه حق ندارد که بدون اجازه شوهرش به خانه پدرش برود. دختران قریه هم باید ثابت کنند که آرام، سر به زیر، مؤدب و نجیب هستند و از چهار یا پنج سالگی، باید چادر بسر کنند و روی بگیرند و از نامحرم پرهیز کنند و جلو پدر و برادر بزرگترش به پای خیزند و کمتر حرف بزنند و نماز و روزه را به جای آورند. زنان روستا چون رنج کشیده و سرخورده اند، لذا گاهی از روی ناچاری و برای حل مشکلات شان، دست به دوا و تعویذ و جادو و جنبل می زنند و به این اندیشه اند که انگار آخند و ملا و میر و سید و آدمان سالخورده، همه کاره اند و می توانند برای حل مشکل شان یاری برسانند.
چندین سال قبل، زنده یاد مادرم (قریش) حکایت می کرد که او خواهر خوانده داشته است که همسایه درب و دیوارش بوده است و شوهرش مریضی ناتوانی جنسی داشته و انگار که این خانم جوان، نمی توانسته بچه دار شود. یکی از زنان همسایه به این خانم مشوره می دهد که نزد فالبینی مجرب و دعاخوانی آزموده برود، زیرا بخت او و شوهرش را بسته اند و او هم ناآگاهانه و نادانسته می پذیرد و در سراغ فالبین می رود و دم و دعا می کند و چندین سال برای آدم نمایان و فریب کاران و همه کاره های هیچ کاره که خود را وارثان دین و مذهب می دانند، پول و پیسه می دهد، اما به حال و احوال او و شوهرش سودمند نیست و جالب قضیه در این جاست که هنوز هم در این روستا ها، تا حدودی همان آش است و همان کاسه و انگار که صدای شلاق و ضرب چوب که استخوان های آدمی را خورد و خمیر می کند، هنوز هم ادامه دارد و در هر گوشه و کنار شنیده می شود. یکی دیگر از ویژگی های زن محافظت نشده روستا آن است که چندان متوجه گذر زمان نیست و به همین دلیل دوشنبه را سه شنبه می گوید و چهارشنبه را پنج شنبه و موی هایش در جوانی سپید می شود و همیشه نگران فرداست. هر گاه شوهرش و یا فرزندش و یا برادر شوهرش و خسرش با دلیل و بی دلیل بر او خشم گیرد، او عاجزانه و مظلومانه و صادقانه به گریه می افتد و آن قدر این کار را ادامه می دهد که دیگر اشکش در نیاید و بعد از گریه کردن دوباره قرص و محکم به پایش می ایستد و در نیمه راه گریه، به زندگی باز می گردد و سخت با زندگی مبارزه می کند و در مریضی و بی حالی و ناتوانی تا نیمه های شب، کار و پیکار می کند. وضع اجتماعی و موقیعت زنان روستا مانند و شبیه وضع و حالت (دموسنتس) است که در (غار دموسنتس) گیر مانده اند، بدین معنا که از آزادی بیان و حقوق شهروندی و زندگی مدرن خبری نیست و انگار که زنان و دختران، به حیث انسان های درجه دوم پذیرفته شده اند و بد بختانه، آرزوهای برحق شان در زیر تل و نل کفش های مرد سالاران خورد و خمیر می شود و به خاک یکسان می گردد. در کتابی خواندم که این (دموسنتس) بچه ضعیفی بوده بسیار شرمگین، بی قواره و سخن گفتن هم بلد نبوده است و نمی توانسته که از حقوق حقه خود دفاع کند و حق و ارث پدری و مادریش را مطالبه نماید. در آن دوران در یونان قدیم، خطیبان و ملاها، از همه قویتر بودند و چنان سخنور و دانا و قدرتمند بودند که می توانستند با قدرت سخنوری خود شب را روز و یا برعکس روز را، شب نشان دهند و در قضاوت و نفوذ در افکارعمومی قدرت و توانمندی بی نظیری داشتند. این دموسنتس بیچاره و ناتوان، در چنان حال و احوال آشوب زده می زیسته و در حقیقت او بچۀ یتیمی بود که ارث پدری و مادریش را زورمندان از او گرفته بودند و ملاها و امامان و وکیلان مدافع و سخنور توانسته بودند که او از میراث خود محروم بماند و همین امر باعث شد که او تصمیم بگیرد که با وجود ضعف بدنی و ضعف زبانی و نارسائی بیان، سخنوری توانا بشود که بتواند حقش را احیا کند و بر زورمندان زمانش غلبه حاصل نماید. دموسنتس برای آن که بتواند خطیبی سخنور و دانا شود، در نوجوانی به کوهستان می رفت و در صحرا و کوه و دشت برای جمعیت فرضی و خیالی اش سخنرانی می کرد و جالب تر آن که در میان سنگ ها حفرۀ غار مانند درست کرده بود، به اندازه که فقط خودش در آن بتواند ایستاده جای بگیرد. در دیوار های این غار تنگ و باریک و تاریک و ساختگی، تیغ ها و خارها و میخ ها و سیخ های خورد و بزرگ و دراز و کوتاه نصب کرده بود، بگونه که خودش بتواند یک فضای محدود و مقیدی داشته باشد، آن گونه که وقتی ایستاده قرار می گیرد و تمرین سخنرانی می کند، دستش و سرش و شانه و گردن و بدنش را نتواند بیش از آن چه که برای سخنرانی لازم است و یا آهنگ و موضوع سخن ایجاب می کند، حرکت بدهد. او اگر دستش را اندکی بیشتر از آن چه مصلحت سخنرانی است، حرکت می داد، به یکی از آن تیغ ها و سیخ ها و میخ های تیز می خورد و مجروحش می ساخت و بدین صورت او را خبردار می کرد، تا مناسب و مانند خطیبان ورزیده سخنرانی کند و بتواند شنوندگانش را زیر تأثیر بیاورد و گفته هایش را به اثبات برساند. دیری نمی گذرد که دموسنتس بی زبان و ناتوان به اثر تمرین های سخت و شگفت انگیز، به خطیبی بزرگ تبدیل می گردد که بعدها در تاریخ به عنوان سخنوری توانا شناخته شده است. باورمندم امروز که این قصه را آغاز می کنم، در روستاها و قریه های میهن ما وضع زنان ما مانند روزگاران گذشته است، بدین معنا که زن بودن گناه کبیره است و شوربختانه که هیچ کس، هیچ کس نیست. همان ضرب و شتم است و همان دُره و شلاق. اکثر افراد به ویژه زنان از ارث پدری و مادری خود محروم می مانند و نمی توانند حقوق خود را به دست آورند. انگار که از خانم های دهکده انسان های بارکش و کارگران مزد نگیر ساخته اند و همان زن ستیزی است و راندن بانوان به پای دیگدان ها و کارهای اجباری و سرکاری و سرانجام بار دیگر رجعتی است به عصر گذشته. بدین معنا که هنوز هم از شورا و انجمن زنان و دختران دهکده خبری نیست. وضع سخن گفتن زنان و دختران دهکده ها و روستاها درست مانند همان وضعی است که دموسنتس در آن غار تنگ و پر سنگ و پر میخ و پر سیخ و پر تیغ هنگام حرف زدنش داشت. زنان هر چه می خواهند بگویند، ناگهان سیخی و میخی و تیغی به یک جا و ناجای آنان فرو می رود. اگر از دهان آن ها حرف تازه و فکر جدیدی می برآید که از فهم و بینش کوته نظران و کج اندیشان، فراتر است، فی الفور دره و شلاقی و سیخی و میخی آگاه شان می سازد و هوشدار شان می دهد و برای آن ها می فهماند که باید طوری گپ بزنند و اظهار عقیده نمایند که به هیچ چیزی و به هیچ میخی و به هیچ تیغی و به هیچ سیخی تماس حاصل پیدا نکند. بدبختانه زنان روستا در چنین غار دموسنتسی گرفتار آمده اند که سخن گفتن آن ها را مشکل تر ساخته است.
دسته دوم: مادرم می گفت که زن های دسته دوم آنانی اند که نام شان (خانم) است و برخی از مردان، آن ها را (بانو) صدا می کنند و در شهرهای بزرگ زندگی دارند. عده یی از شوهران آن ها، دارای زر و زور و دم و دستگاه دولتی اند. این خانم ها دارای القاب ویژه اند و به نام های بوبوگل، کوکوگل، شاه کوکو، شاه بی بی، ناز بی بی، شیرین دل، بوبو دل و کوکو دل یاد می شوند. این خانم ها صدای نرمی دارند و شوهران خود را یا به نام و یا به القابی، چون: جان آقا، شیرآقا، گل آقا، شیرین آقا و دل آقا و مانند این ها صدا می زنند. وضع اقتصادی این گونه خانم ها از زنان روستا بهتر و عالی تر است و درس خوانده و باسواد هستند و دارای مشاغل دولتی اند و ماهانه عایدات دارند و در زندگی روزمره دارای صلاحیت های نسبی اند. این گونه زن ها را با ماشین به این طرف و آن طرف می برند و سر وقت از آرایشگاه، و یا از اداره بر می گردانند و در خانه تلیفون دارند و اگر سرش درد کرد، یکی هست که به یاری شان بیاید و در خدمت شان باشد. برخی از خانم های محافظت شده، خود را وزن می کنند و از شکم جلو آمده شان دلخور اند و به همین دلیل، شب ها کمتر نان می خورند و مراقب سلامتی جسمی و ذهنی خود هستند و گاهی نیز ورزش می کنند. آرایشگرها بانوان محافظت شده را خوب می شناسند به دلیل آن که، آن ها موی های خود را رنگ می کنند و این آریشگرها از برکت سخاوت آن ها به نان و نوایی می رسند. خانم های محافظت شده مردان را خوب و درست و دقیق می شناسند و می دانند که چه وقت از مردان خود تقاضای پول بکنند و چگونه مثل شکارچی در کمین ضعف مردان خود باشند و از زر و زور مردان بهره برند. زن محافظت شده، گاهی به سیاست و سیاست بازی نیز دست می زند و چند واژه انگلیسی نیز بلد است و در انجمن های مدنی و اجتماعی و حقوقی شامل می شود و از خود، قدرتی و صلاحیتی و خودی نشان می دهد و پیش از آن که به فکر دیگران باشد، تا حدودی به فکر و نگران خودش است. خوش باد! نویسنده: (داکتر غلام حیدر یقین، ۱۲عقرب ۱۳۹۳خورشیدی)