از دفتر خاطرات یک الاغ
گویند در باغ وحش کابل شیری به نام (مرجان) با دیگر حیوانات در حالت گرسنگی و تشنگی و بدبختی زندگی می کرد، به دلیل آنکه ماموران بلند رتبه دولتی استحقاق مواد غذایی این حیوانات بی زبان را دزدیده بودند. روزی همه حیوانات جمع شدند و به مرجان گفتند که تو از همه ما بزرگتر و شجاع تر هستی، باید به نمایندگی ما با سلطان و خلیفه شهر مذاکره نمایی که مواد غذایی ما را بدهند. شیر پذیرفت و به بارگاه رفت تا خواسته های حیوانات را با مسؤولان در میان گزارد. مرجان را در بارگاه راه ندادند و او برگشت و به گفته سعدی بزرگوار، به عجز خود اقرار و به قصور خویش اعتراف کرد و با خود چنین زمزمه می کرد:
آن چه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج
حیوانات عاجر آمدند و پریشان و هراسان شدند. از میان ایشان خری روزگار دیده و با تجربه، سر بلند کرد و گفت: من می روم و با اراکین دولت گپ میزنم و استحقاق مواد غذایی شما را می آورم. او را گفتند که درازگوش احمق را به این چه کار؟!
خر چه داند قیمت قند و نبات
خر نشد حلال، حل مشکلات
اما الاغ تصمیمش را گرفته بود و به راه افتاد. درازگوش ساعتی بعد، مواد غذایی را با خود آورد و در میان حیوانات مساویانه تقسیم کرد. او را گفتند که با این خریت و احماقت که تویی، چگونه با مقامات سلطان تماس گرفتی و استحقاق ما را به دست آوردی؟ الاغ گفت: آن گاه که به بارگاه رسیدم، با چشم خود دیدم که همه بزرگان دربار از دوستان نزدیک و یاران و همکاران سابقم هستند و آن ها من را در آغوش کشیدند و یاریم دادند.
امروز که این متن را بازنویسی می کردم، یادم آمد از آوان جوانی ام که روایت و
حکایتی را در مجله ترجمان از روان شاد استاد علی اصغر بشیر هروی خوانده بودم و آن حکایت چنان بود که استاد بشیر برای خوانندگانش جایزه تعیین کرده بود که هر کس که به این پرسش، پاسخ درست ارائه کند، برایش جایزه داده می شود. پرسش بدین گونه بود: «در باغ وحش کابل، از تمام حیوانات، کدام یک وحشی تر است؟»
خانمی به نام (کوکبه اقبال) پاسخ داده بود که: مدیر باغ وحش. به دلیل آن که اوست که پولیس های دم دروازه را امر می کند که با کمربند پولیسی خود، مردمی را که جهت سیل و تماشای باغ وحش آمده اند، وحشیانه بزنند.
نویسنده: داکتر غلام حیدر یقین
22 اسد 1394 خورشیدی