از کتاب (فرهنگ نامه یقین)
* * *
آن گاه که دانشجوی دانشکدۀ ادبیات کابل بودم، برای نخستین بار با ادبیات مدینۀ فاضله از زبان استادم شاد روان پوهاند محـمدرحیم الهام آشنا شدم و بعدها کتاب (جمهوریت افلاطون) ترجمۀ داکتر عبدالحسین زرینکوب را مطالعه نمودم. از نگاه افلاطون، شعر محاکات محض است، بدین معنا که شاعر از طبیعت به شکل نادرست و بیجا و بی مورد تقلید کورکورانه می کند، و به همین دلیل شاعر از نگاه او مردود است و در جمهوریت او راه و جای و مقام ندارد. افلاطون معتقد است که شعری با ارزش است که شاعر بتواند در آن در اثرش مطلب نو و جدیدی را خلق کند و بازتاب دهد. افلاطون در طرح جمهوری ایده آل، نخستین بار گرایش به آرمان شهر یا مدینه فاضله را پیش کشید و راه عملی این جمهوری را نشان داد که بعدها این جمهوری خیالی او دوستداران و علاقـمندان زیادی پیدا کرد.
واژۀ ادبیات آرمان شهر از کلمۀ (یوتوپیا) که یونانی است گرفته شده، و در لغت به معنی (هیچستان) است. اصطلاح ادبیات آرمان شهر، مأخوذ از همین واژه بوده و به آن گونه از آثار ادبی گفته می شود که به طرح جامعۀ آرمانی می پردازد. در ادبیات داستانی و روایتی غرب، نخستین مرتبه توسط (سرتوماس مور) انگلیسی در سدۀ پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم، به عنوان یک نوع و اثر خاص ادبی به کار رفت و بعدها از طرف داستان نویسان و فرهنگیان و ادیبان غربی، دنبال گردید و در ادبیات انگلیسی راه پیدا کرد. حقیقت را بگویم من این داستان را هرگز ندیده ام و نخوانده ام، اما خانم سیما داد نویسندۀ شناخته شدۀ معاصر ایران در کتاب (از صبا تا نیما، جلد دوم) در بارۀ داستان توماس مور، چنین نبشته است: توماس مور انگلیسی، داستانش را از آن جا آغاز می کند که او در یک ماموریت سیاسی، به کشور پادشاهی هالند می رود، و با (هیثلودی) راوی داستانش آشنا می شود. هیثلودی که مردیست فرهیخته و افلاطون شناس، عزم دیدار جهان کرده و با پویندۀ نامدار، (آمریکو وسپوس) که قارۀ آمریکا به نام اوست، سفرها کرده و همراه او به (جهان نو) رفته و از سفرها با حکایت های افسانه وار در بارۀ هیولاها و وحشیان و هم چنین بهشت زمینی، باز گشته است. این هیثلودی ادعا می کند که یکی از بیست و چهار دریا نوردی بوده که وسپوس در سال ۱۵۰۴در قارۀ جدید جا گذاشته است و شرح این ماجرا را در کتاب خود به نام (چهار سفر) آورده است. توماس مور در آرمان شهرش همه کوشش خود را به کار می برد تا به آن جامعۀ خیالی سیمائی اصیل ببخشد و این کار با پرداختن زیاد به جزئیات و حتی گذاشتن نمونۀ الفبایی آرمان شهر و نمونۀ از شعر ایشان انجام می دهد. در این سرزمین به روایت هیثلودی فلسفۀ جز فلسفۀ کاربردی و عملی که به موجب آن هیچ حرفی خلاف نظم و قائده گفته نمی شود وجود ندارد. محترم ترین افراد، ساده ترین آن ها هستند. دروغ گویی رسم نیست و طلا و جواهر و زیور آلات خوار و خفیف اند که به عنوان غل و زنجیر، برای بردگان استفاده می شود. اندکی پس از سرتوماس مور، نویسندۀ ایتالیایی به نام (توماسو کامپانلا)، کتابی زیر نام (شهر خورشید) از همین نوع نوشت و از این زمان به بعد در ادبیات مغرب زمین، آرمانشهر به تدریج آیینه دو گرایش مختلف شده است: به موجب یک گرایش آرمانشهر یا مدینۀ فاضله، جامعۀ ایده آل و خوبستانی است که گریزگاه جهان واقع به شمار می آید. در گرایش دوم، نویسندگان بازسازی و بهسازی هیچستانی را که انسان به ناگزیر در آن زندگی می کند، پیش کشیدند. گرایش اخیر، به ویژه از قرن هجدهم به بعد، رواج زیاد یافت و منبع الهام آثار بی شماری از ادیبان و ادبیات غرب شد.
باید گفت که در ادبیات فارسی دری و به ویژه در کشور ما، ادبیات آرمانشهر چندان سابقۀ طولانی ندارد و این گونه داستان نویسی معمول و مروج نبوده است، مگر کم و بیش این جا و آن جا و در برخی از داستان های داستان نویسان معاصر افغانستان بازتاب یافته است. تا آن جا که من جستجو نمودم در ایران نخستین رمانی که در آن، موضوع آرمانشهر یا ادبیات مدینۀ فاضله پیش کشیده شده است، ظاهرآ در سال۱۳۰۳شمسی (مجمع دیوانگان) به قلم آقای (صنعتی زاده) است. نویسندۀ یادشده نام کتابش را با توجه مصراعی از غزل سعدی: «خلق مجنون اند و مجنون عاقل است.» اختیار کرده است. فشردۀ داستان مجمع دیوانگان بدین گونه است: در یکی از روزهای آخر سال، دیوانۀ به بالای دیوار رفته و در عوض دو کاسۀ مسی، روزنامه های آن روز و تقویم سال نو را از روزنامه فروش می خرد. دیوانگان از فرا رسیدن سال نو با خبر می شوند و تصمیم می گیرند که موقتآ عاقل باشند، تا بتوانند مانند دیگران سال نو را به آزادی جشن بگیرند. این دیوانگان شب هنگام بر حسب نقشۀ که طرح کرده اند، دست و پای محافظین را می بندند و بیرون می آیند، و سر به صحرا می گذارند. در میان دیوانگان پیر مردی است زنده دل که از روز ورود به دارالمجانین، لب از لب نگشوده و به (پیر لال) ملقب شده است. دیوانگان عربده جویان می دوند و در نیم فرسنگی شهر نزدیک کلبۀ درویشی پشت پا به دنیا زده که روز و شب مشغول عبادت است، بر کنار چشمۀ آبی حلقه می زنند. درویش با مشاهده گروه دیوانگان از ترس به بالای درخت می رود. ناگهان پیر لال، لب به سخن می گشاید و سخنانی می گوید. حاصلش این که همه جا دارالمجانین است و این جامعه، محبس تنگ و تاریکی است که عقول بشری در آن محبوس و مقید است، ولی انسان در این حبس، احساس زحمت نمی کند و در فکر رهایی خویش نیست. با این هم گاهی نوع بشر جست و خیزهایی می کند که موجب تغییرات عمده در وضع زندگانی مردم می شود و عالم را فرسخ ها به آینده روشن و امید بخش نزدیک می کند. پیرمرد پس از این بیانات، به یاران خود پـیشنهاد می کند که (به سوی آینده) حرکت کنند. آن گاه، با خواب (هیپنوتیزم) در خیالات و تصورات همراهان تصرف می کند و آنان را به (کشور خرد) می برد و ترقیات دو هزار سال بعد را به آن ها نشان می دهد.
این کشور خرد را نام نیست و حد و مرزی هم ندارد، بلکه تمام کشورهای دنیا در آن، از روی نمره تعیین می شوند. لغت و زبان ساکنین شهر خرد چنان سهل و آسان و سریع است که شهروندان می توانند در چند دقیقه مطالب را بهم بفهمانند. در این شهر، حقیقت و آزادی و سعادت سایه انداخته، و هیچ گونه خیانتی واقع نمی شود و همه ساکنان آن با حق و حقوق شهروندی مساوی در آسایش اند. در شهر خرد لباس زن و مرد یکی است و امتیازات از میان بشر رخت بر بسته و مردم همه سالم اند و صورت ها همه زیبا و چهره ها گشاده است. حسد و دورویی و دروغ گویی و نیرنگ و فریب به کلی معدوم گشته، و به همین دلیل غصه و اندوه نیز وجود ندارد. همه مردم فعال و کاری و معتاد به ورزش و پرورش اند. کار هر کسی معین شده، و اداره های ضامن تمامی ضروریات زندگی است. در این شهر خرد، خادم و زیردست وجود ندارد. مواد و قوای طبیعت از باد و باران و حرارت و خورشید و جزر و مد همه مقهور اراده بشر شده و اداره صحت و بهداشت سیصد سال عمر انسان را بیمه کرده است. در این جا تنها مهر و محبت فرمانرواست. این جا بهشت موعود است. در کشور خرد، بیمارستان و تیمارستان محل کسانی است که وظایفی را بر عهده داشته اند، مگر به گونه درست و صادقانه انجام نداده اند، یا اظهارات بی موقع و بی لزومی کرده یا پای بست اوهام و خرافات بوده اند.
بدین گونه، دیده می شود که محتوا و درون مایۀ داستان ها و اثرهای آرمان شهر، در حقیقت همان مدینۀ فاضله یا جمهوریت افلاطون است، به دلیل آن که افلاطون نیز در کتاب (جمهوریت) باورمند است که برای نجات آدمیزاده از تنگنای این زندگی بد فرجام و از این بد بختی ها و زشتی ها و پلیدی ها، باید رهبری جامعه به دست فیلسوفان شهر داده شود، بدین معنا که تنها دانشمندان و خردگرایان هستند که می توانند جمهوریت ایده آل و مدینه ی فاضله را به وجود آورند، و شهر و جامعه را به سوی خوشبختی و سعادت همیشگی و به گونه درست و شایسته رهبری نمایند.
به شاعران ما بد نخورد و برنخورد، دو باره می گویم که شاعر را در این جمهوریت و مدینه فاضله افلاتون راه نیست و انگار شاعر عضوی عاطل و باطل در یک جامعه است. از نگاه افلاطون شاعر از حقیقت بدور می ماند، به دلیل آن که شاعر تقلیدگر است و از طبیعت به گونه نادرستی تقلید کورکورانه می کند. به گفته شاعر:
من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
نویسنده: داکتر غلام حیدر یقین