آرش کمانگیر: در کتاب اوستای زردشت پیر نام آرش اَرِخشه آمده است. ابوریحان البیرونی در کتاب آثارالباقیه در موضوع جشن تیرگان، داستان آرش را آورده و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش می داند و از او به حیث انسان دانا و پر قدرت نام می برد. به روایت تاریخ و متن های کهن و شعر و ادبیات فارسی آرش نام یک تن از پهلوانان مبارز و مردم دوست و از اهل آریانای کهن است که در زمان منوچهرشاه می زیست. آرش در هنر تیر زنی و کمان استاد بود و به همین دلیل برای آن که جنگ های مرزی آریایی ها با تورانی ها ختم شود، تیری از آمل به ساری انداخت و آن تیر در کاز جیحون فرود آمد و هر دو طرف منازعه آن جا را به حیث مرز شناختند، اما خودش در راه این هدف مقدس جان سپرد. فخرالدین اسعد گرگانی به همین مناسبت در کتاب ویس و رامین گوید:
از آن خواندند آرش را کمانگیر
که از ساری به مرو انداخت یک تیر
تو اندازی به جان من، ز گوراب
همی هر ساعـتی، صد تیر پرتاب
سیاوش کسرایی شاعر شناخته شده ایران به مناسبت تیراندازی آرش کمانگیر و تعیین سرحد بین آریانای کهن و سرزمین توران سروده ی زیبایی دارد که در این جا چند بند از آن شعر حماسی گونه، یاد کرده آید:
زمین خاموش بود و آسمان خاموش.
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش
به یال کوه ها لغزید کم کم پنجه ی خورشید
هزاران نیزه ی زرین به چشم آسمان پاشید
نظر افکند آرش سوی شهر، آرام
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
مردها در راه
سرود بی کلامی، با غمی جانکاه
ز چشمان بر همی شد با نسیم صبحدم همراه
کدامین نغمه می ریزد،
کدام آهنگ آیا می تواند ساخت،
طنین گام های استواری را که سوی نیستی مردانه می رفتند؟
طنین گام هایی را که آگاهانه می رفتند؟
دشمنانش، در سکوتی ریش خند آمیز،
راه وا کردند
کودکان از بام ها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
پیرمردان چشم گرداندند
دختران، بفشرده گردن بند ها در مشت
هم او قدرت عشق و وفا کردند
آرش، اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او
پرده های اشک پی درپی فرود آمد
بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز
خنده بر لب، غرقه در رویا
کودکان، با دیدگان خسته و پی جو
در شگفت از پهلوانی ها
شعله های کوره در پرواز،
باد در غوغا
شام گاهان،
راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها، پیگیر
باز گردیدند
بی نشان از پیکر آرش
با کمان و ترکشی بی تیر
آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش
تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون
به دیگر نیم روزی از پی آن روز
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
و آن جا را، از آن پس
مرز ایران شهر و توران باز نامیدند
آرش کمانگیر: در کتاب اوستای زردشت پیر نام آرش اَرِخشه آمده است. ابوریحان البیرونی در کتاب آثارالباقیه در موضوع جشن تیرگان، داستان آرش را آورده و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش می داند و از او به حیث انسان دانا و پر قدرت نام می برد. به روایت تاریخ و متن های کهن و شعر و ادبیات فارسی آرش نام یک تن از پهلوانان مبارز و مردم دوست و از اهل آریانای کهن است که در زمان منوچهرشاه می زیست. آرش در هنر تیر زنی و کمان استاد بود و به همین دلیل برای آن که جنگ های مرزی آریایی ها با تورانی ها ختم شود، تیری از آمل به ساری انداخت و آن تیر در کاز جیحون فرود آمد و هر دو طرف منازعه آن جا را به حیث مرز شناختند، اما خودش در راه این هدف مقدس جان سپرد. فخرالدین اسعد گرگانی به همین مناسبت در کتاب ویس و رامین گوید:
از آن خواندند آرش را کمانگیر که از ساری به مرو انداخت یک تیر
تو اندازی به جان من، ز گوراب همی هر ساعـتی، صد تیر پرتاب
سیاوش کسرایی شاعر شناخته شده ایران به مناسبت تیراندازی آرش کمانگیر و تعیین سرحد بین آریانای کهن و سرزمین توران سروده ی زیبایی دارد که در این جا چند بند از آن شعر حماسی گونه، یاد کرده آید:
زمین خاموش بود و آسمان خاموش.تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش
به یال کوه ها لغزید کم کم پنجه ی خورشید
هزاران نیزه ی زرین به چشم آسمان پاشید
نظر افکند آرش سوی شهر، آرام
کودکان بر بام؛
دختران بنشسته بر روزن؛
مادران غمگین کنار در؛
مردها در راه
سرود بی کلامی، با غمی جان کاه،
ز چشمان بر همی شد با نسیم صبح دم هم راه
کدامین نغمه می ریزد،
کدام آهنگ آیا می تواند ساخت،
طنین گام های استواری را که سوی نیستی مردانه می رفتند؟
طنین گام هایی را که آگاهانه می رفتند؟
دشمنانش، در سکوتی ریش خند آمیز،
راه وا کردند
کودکان از بام ها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
پیرمردان چشم گرداندند.
دختران، بفشرده گردن بند ها در مشت،
هم او قدرت عشق و وفا کردند
آرش، اما همچنان خاموش،
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او،
پرده های اشک پی درپی فرود آمد
بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز،
خنده بر لب، غرقه در رویا
کودکان، با دیدگان خسته و پی جو،
در شگفت از پهلوانی ها
شعله های کوره در پرواز،
باد در غوغا
شام گاهان،
راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها، پی گیر،
باز گردیدند،
بی نشان از پیکر آرش،
با کمان و ترکشی بی تیر
آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش
تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون،
به دیگر نیم روزی از پی آن روز،
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
و آن جا را، از آن پس،
مرز ایران شهر و توران باز نامیدند
نویسنده: داکتر غلام حیدر یقین