سیری در دو نسخۀ یوسف و زلیخا

سیری در دو نسخۀ یوسف و زلیخا: این مقاله پژوهشی است و نخستین بار در سال ۱۳۶۹خورشیدی در مجلۀ «فرهنک» شماره های دوم و سوم در کابل و در۲۴صفحه چاپ و منتشر شده است. در بارۀ ریشه و پیشینۀ داستان سرایی در ادب دری و به ویژه داستان یوسف و زلیخا تحقیق صورت گرفته است. آخرین منظومه های داستان یوسف و زلیخا مربوط است به شاعران معاصر، چون: (پیر محـمد پیری) و برادرم جناب استاد (ابوبکر یقین). در این مقاله، منظومۀ یوسف و زلیخای پیری که نسخۀ خطی منحصر به فرد در کتابخانۀ شخصی من است، با منظومۀ یوسف و زلیخای مولانا جامی مقایسه شده است. این مقاله را می توان در کتاب «اندیشه های رنگین» که در سال ۱۳۷۵در پروگرس مسکو چاپ و منتشر کرده ام، نیز مطالعه کرد.

پیش درآمد: پیش زمینه داستان و داستان سرائی در تاریخ فرهنگ پربار و غنامند ما پیشینه درخشانی داشته و از روزگار قدیم پژوهشگران، شاعران و نویسندگان ادب فارسی در این جای و آن جای دست به داستان سرائی زده و به این پدیده ادبی که بازتابی است از خواسته ها، نیازها و عقاید مردم، توجه و اهتمام زیادی به خرج داده اند. در زبان فارسی دری، چنان که بعدها گفته آید اکثر داستانها چه به گونه منظوم و چه به شکل منثور یا اصل و ریشه آریائی داشته و یا این که از فرهنگ و ادب دیگر کشورها و به ویژه از زبان و ادبیات عرب مایه گرفته است. بدون شک داستانهای که درونمایه و آموزه های عربی دارد و بعدها از طریق ترجمه ها و آمیزش ملتها و تلفیق اندیشه های دینی و مذهبی در ادبیات ما راه یافته اند، بی شمار اند که می توان این داستانها را به چهار گونه بخشبندی نمود: نخست، داستانهای که بعد از گرایش خراسانیان به دین اسلام از طریق آثار دینی وارد زبان فارسی دری گردیده اند. دو دیگر، داستانها و روایتهای که متعلق و مربوط به اعراب دوره جاهلی بوده و در دوره اسلامی از طریق آثار متفرقه عرب داخل زبان ما شده است. سه دیگر، داستانها و قصه های غیردینی عرب دوره اسلامی که به فرهنگ و زبان فارسی دری راه یافته اند. چهارم، آن گونه داستانها و روایاتی که در اصل و اساس منشآ آریائی داشته، مگر تآثیرات اندیشه و رسم و رواج و روایات سامیها در آنها به چشم می خورد. درمورد داستانها و روایات عرب که بعد از ظهور اسلام از طریق آثار دینی وارد زبان و فرهنگ ما شده، باید گفت که این گونه داستانها از طریق ترجمه قرآن و یااز راه روایات متعدد نگارش یافته و یا این که سینه به سینه نقل گردیده و تا روزگار ما رسیده است، چنان که به گونه نمونه می توان از این داستانها نام برد: داستانهای مربوط به فریب خوردن آدم در داخل بهشت و گناه کردن و توبه کردنش و این که چگونه از بهشت رانده شد و عاقبت کارش. داستانهای از قابیل و هابیل و کشته شدن هابیل به دست قابیل که در حقیقت سنگ اول بنای برادر کشی را در عالم بشریت گذاشته است. داستانهای مربوط به حضرت ادریس و حکمتش که هم عاقل بود و هم عالم و این که می توانست که هر دشواری را به نیروی عقل و تدبیر اندیشه اش حل نماید. داستانهای نوح و طوفانش که به روایتی آدم ثانی است و دعا کردن نوح و مجازات شدن بدکاران و ستمگاران. داستانهای مربوط به حضرت صالح که سخت نیکوکار بود و ماجراهای اشترش. داستانهای حضرت ابراهیم بت شکن و آذر بت تراش که دشمنانش بر او شوریدند و چگونگی گلستان شدن آتش بر ابراهیم. داستانهای مربوط به حضرت لوط و این که قومش از گفته ها و اندیشه اش انحراف کردند و بر وی جفاها نمودند. داستانهای ی مربوط به حضرت اسماعیل و تیغ کشیدن پدر بر حلق و عاقبت کارش. داستانها و حکایات مربوط به حضرت موسی و بیرون آمدن او بر فرعون و اژدها شدن عصایش به مقابل فرعون و مجازات شدن فرعون به امر پروردگار. داستانهای حضرت یونس و زنده ماندنش در شکم ماهی و آن چه که بر وی گذشته است. داستانهای از صبر حضرت ایوب و این که وی در مقابل تمام دشواریهاو ناراحتیها و شوربختیها از صبر و حوصله کار می گرفت. داستانهای مربوط به پادشاهی حضرت سلیمان و این که او زبان مرغان می دانست و شرکت کردنش در مهمانی سلطان مورچه گان و هم چنان عاشق شدن سلیمان بر بلقیس ملکه شهر صبا و عاقبت کار ایشان. داستانهای مربوط به آواره شدن حضرت ذکریا که از دست قوم بنی اسرائیل جفاها دید و مشقتها کشید. حکایات و داستانهای مربوط به اسکندر ذوالقرنین و ماجراهایش با حضرت خضر وزندگی جاوید خضر و تلاش ذوالقرنین برای یافتن و به دست آوردن آب زندگانی و رفتنش به سرزمین تاریکستان و عاقبت کارش.داستانهای خواب طولانی اصحاب کهف و وفای سگ ایشان و دوباره از خواب بیدار شدن و سرگذشت پر ماجرای آنها. داستانهای مربوط به بی بی مریم و تولد حضرت عیسی و سخن گفتن عیسی در ایام کودکی و مرده را زنده کردن. داستانهای مربوط به حضرت یعقوب و چشم گریانش و جدا شدن یوسف از پدر و خانوده اش و خیانت ورزیدن برادرانش و پاکی و پاک دامنی حضرت یوسف. باید گفت که برخی از داستانهای که یاد کرده آمد، چندین مرتبه مورد توجه شاعران و نویسندگان ادب فارسی قرار گرفته و به نظم درآمده است، چنان که به گونه نمونه، می توان از داستان (یوسف و زلیخا) نام برد. در این نبشته، کوشش خواهم کرد تا در قدم نخست ریشه و پیشینه یوسف و زلیخا نویسی را در ادبیات فارسی روشن سازم و سپس مثنوی یوسف و زلیخای « پیر محـمد پیری» را که یگانه نسخه قلمی آن در دسترسم، قرار دارد، به علاقمندان معرفی نمایم.

داستان یوسف و زلیخا: قصه یوسف و زلیخا از زمانهای قدیم در میان مردم مشرق زمین معروف و مشهور بوده و اصل آن از حکایات بنی اسرائیل است که بار نخست در کتاب تورات آمده، چنان که بابهای سی تا پنجاه کتاب تورات راجع به سرگذشت یعقوب و یوسف است. درقرآن در سوره دوازدهم، این داستان به عنوان یوسف ذکر شده و به نام احسن القصص، یعنی زیباترین قصه ها یاد گردیده است. از سده اول هجری به بعد، ارباب تفاسیر و پژوهشگران و نویسندگان و شاعران به تفصیل و کشف جزئیات و رفع ابهامات این داستان پرداخته اند و حوادث و رویدادهای داستان را بهم پیوند داده اند و بعدها از راه تفسیر قرآن این داستان به ادبیات فارسی دری راه پیدا کرد. در شآن نزول سوره یوسف آورده اند که سعد بن ابی وقاص گوید: «قرآن بر پیغامبرعلیه السلام فرو می آید در مکه و پیغامبر به یاران می خواند، مگر ملالتی به طبع ایشان راه یافت و گفتند: یا رسول الله! لوقصصت علینا. چه بود اگرخدای تعالی سورتی فرستد که در آن سورت امر و نهی نبود و در آن صورت قصه یی بود که دلهای ما بدان بیاساید. خدای عز و جل گفت: نحن نقص علیک احسن القصص. اینک قصه یوسف ترا برگویم تا تو بر ایشان خوانی و این قصه را احسن القصص خواند زیرا که دراین قصه ذکر پیامبران است و ذکر فرشتگان و پریان و آدمیان و چهار پایان و مرغان و پادشاهان و آداب بندگان و احوال زندانیان و فضل عالمان و نقص جاهلان و مکر و حیله زنان و شیفتگی عاشقان و عفت جوانمردان و ناله محنت زده گان و تلون احوال دوستان در فرقت و وصلت و غنا و فقر و اندوه و شادی و تهنیت و بیزاری و امیری و اسیری. این همه نکته بجای آید در این قصه .علم توحید و علم فقه و علم تعبیرخواب و علم فراست و علم معاشرت و سیاست و تدبیر معیشتی، و مدار این قصه برنکوئی است. یعقوب صبر نیکو کرد. از برادران تضرع نیکو. از یوسف عفو نیکو. و این قصه نیکو گوی و نیکو خوی از نیکو روی. و در این قصه چهل عبرت است که مجموع آنها در هیچ قصه دیگر نیست. برای این وجوه است که خدای عز و جل این قصه را احسن القصص می خواند.» قصه یوسف و زلیخا نه تنها در کتابهای روایتی و دینی، بلکه تدریجآ به ادبیات بدیعی نیز راه پیدا کرد و پیش از پیش تکامل و رونقی تمام یافت و در قطار دردانه های گنجینه ادبیات جهان جا گرفت، چنان که از روی شواهد و قراین موجود میتوان ادعا کرد که تنها در زبان و ادب فارسی دری درحدود سی واند منظومه یوسف و زلیخا سروده شده است. باید گفت که این منظومه ها تا زمان ما باقی نمانده، و برخی از آنها از بین رفته است. در زبان دری یکی از نخستین شاعرانی که دست به سرودن یوسف و زلیخا زده است، ابوالمؤید بلخی شاعر زمان سامانیان است که در اوایل سده چهارم هجری می زیست، مگر مثنوی یوسف و زلیخایش امروز در دست ما نیست. مثنوی دیگر از بختیاری است که این مثنوی نیز اکنون دردست ما نیست. قدیم ترین منظومه موجود یوسف و زلیخا همان منظومه یوسف و زلیخای شاعر هروی است که اشتباهآ به نام فردوسی نسبت داده شده است، چنان که صاحب کشف الظنون در باره این منظومه می نویسد: «نویسنده آن در بغداد به دستور خلیفه در ده هزار بیت آن را سرود.» بیت اول این منظومه چنین است:
به نام خداوند هردو سرای … که جاوید ماند همیشه به جای
شهاب الدین عمعق بخارائی شاعر دیگریست که این منظومه را سروده است. این شاعر معاصر سلطان سنجر سلجوقی بوده و در اوایل سده ششم هجری می زیست و در سال ۵۴۳ خورشیدی درگذشت. گویند که قصه منظوم یوسف و زلیخای عمعق بخارائی در دو بحرخوانده میشد و در حدود هفت هزار بیت داشته است، مگر بیش از هفت صد بیت از آن منظومه به جای نمانده است. از شاعران دیگری که به نظم یوسف و زلیخا قبل از مولانا جامی مبادرت ورزیده اند، می توان از مسعود هروی مقتول به شش صد وهفده هجری، و مسعود علوی متوفی به سال هشت صد و سی و شش هجری، و شاهین شیرازی و جمال اردستانی نام برد که پاره یی از اشعار آنها در ضمن آثار ادبی و اجتماعی و اخلاقی آنان گنجانیده شده و برخی هم منظومه های مستقل است.
در سده نهم هجری این قصه توجه مولانا نورالدین عبدالرحمان جامی را به خود جلب کرد. جامی در سال ۸۸۸ هجری یوسف وزلیخا رابه نظم درآورد و به این بیت آغاز می یابد.
الهی غنچه امید بگشای … گلی از روضه جاوید بنمای
مولانا جامی این مثنوی شورانگیز را با چاشنی عرفان همراه کرد و به نکته های ظریف ادبی آراست و دارای چهار هزار بیت می باشد. در پایان مثنوی در این مورد گفته است:
گرفتم بیت بیتش را شماره … هزار آمد ولیکن چار پاره
بعد از مولانا جامی، شاعران دیگری، چون: ناظم هروی، شوکت بخارائی، بدری محمود بیک سالم تبریزی، مقیم قزوینی، تذرو ابهری، ملا شاهی بدخشانی، لطف علی بیک آذربیکدلی، شهابی ترشیزی، حشمت، شعله گلپایگانی، جوهر تبریزی، محـمد شیرین بلخی، عبدالصمد کاتب بخارائی، جنیدالله حاذق هروی، صلاح الدین و مولوی حبیب الله حبیبی از جمله شاعرانی هستند که مثنوی یوسف و زلیخا را به رشته نظم کشیدند و تمامی آنها با مولانا جامی به یک نوع مسابقه ادبی دست زدند و کوشش نمودند تا در مهارت و بدیعت سخن از جامی پیشی گیرند. ازمیان تمام مثنویهای که یاد کرده آمد، مثنوی علی رضا ناظم هروی نظر به متانت و پختگی که دارد، توانسته است که در مأورالنهر، خراسان و هندوستان از شهرت تمام برخوردار شود. از مطالب یاد شده که بگذریم، تا آن جا که من جستجو نمودم، یکی از شاعران هرات که اخیرآ دست به سرودن مثنوی یوسف و زلیخا زده است، شاعریست به نام مولوی پیرمحـمد، متخلص به «پیری» که مثنوی وی به نام مثنوی «یوسف و زلیخای پیر محـمدی» یاد می شود. متاسفانه این مثنوی گیرا و شورانگیز تا اکنون از انظارپوشیده مانده و چون در هیچ جای چاپ نشده است، بنآ تا آن جا که برایم مقدور است، نخست می پردازم به معرفی این مثنوی و سپس این مثنوی را با مثنوی یوسف و زلیخای مولانا جامی مقایسه خواهم کرد.

معرفی مختصر مثنوی یوسف و زلیخای پیر مـحمدی: با آن که مولوی پیر محـمد پیری، که گاهی در اشعارش «پیریا» تخلص می کرده، یکی از جمله شاعران پرمایه ادب فارسی در کشور ماست، مگر ابعاد شخصیت و آفریده ها و اندیشه و افکارش آشنائی و آگاهی لازم میسر نگردیده و پژوهشی اندرین باب، صورت نگرفته است. باید گفت که در مورد زندگی این شاعر نمی توان به یقین کامل سخن گفت، مگر از روی اشعار پراکنده این شاعر که به شکل شفاهی سینه به سینه تا روزگار ما رسیده است و نیز از خوانش مثنوی یوسف و زلیخایش می توان دریافت و ادعا کرد که این شاعر از دانش و حکمت ادبی زمان خود بهره کامل داشته و آثار منظوم و منثور کلاسیک ادب فارسی را عمیقآ مطالعه کرده است. در مورد مسقط الرأس شاعر روایات و نظریات گونا گونی در دست است. در سال۱۳۶۲خورشیدی، استاد مشعل که خود شاعر و هنرمند زمان ماست، برایم روایت کرد که در حدود پنجاه سال قبل از امروز، مثنوی یوسف و زلیخای پیر مـحمد پیری را به شکل قلمی آن در ولایت غور دیده و خوانده است. به روایت استاد مشعل، پیر مـحمد پیری باید از ولایت غور بوده باشد. در سال ۱۳۶۳خورشیدی جناب عبدالله شفیقی شاعر و کتاب شناس هرات، از زبان ملا احمد مشهور به مآمور گوگرد که یک تن از اراتمندان و مریدان خلیفه حوض کرباس است، برایم روایت نمود که شاعر مورد بحث ما، اصلآ از قلعه نو مرکز ولایت بادغیس بوده و از جمله مریدان شیخ الاسلام حضرت کرخ بوده است. آن چه که درست تر به نظر می رسد، نظر مولوی نصرالدین عنبری است. موصوف که هم شاعر است و هم در عرفان و تصوف اسلامی ید طولایی دارد، با اطمینان و با دلایل، نظر استاد مشعل را رد نموده و در این مورد معتقد است که شاعری به نام مولوی «خسته» که اصلآ از ولایت غور بوده و در حدود هشتاد و اند سال قبل در آن جای می زیسته است، مثنوی یوسف و زلیخای جامی را تضمین کرده، و شخص مولوی عنبری نسخه قلمی آن کتاب را دیده است، من این دوبیت از مثنوی یوسف و زلیخای مولوی خسته را به روایت مولوی عنبری در این جای بازنویسی کردم:
زنومیدی دلم چون غنچه تنگ است … الهـی غــنچه امـیــد بگــشـای
بــه گلهای جهان رنـگ وفــا نیست … گلی زان روضه جاوید بنمای
و اما در مورد یوسف و زلیخای پیر محـمدی، جناب مولوی عنبری در سال۱۳۶۳هجری روایت نمود که دو مرتبه، نسخه قلمی یوسف و زلیخای پیر محـمدی را نزد اشخاص دیده و یک مرتبه نیز مطالعه نموده است.
مولوی عنبری، بار نخست نسخه قلمی این منظومه را در حدود سی و اند سال، قبل نزد حاجی عبدالباقی دادشانی (دادشان قریه یی است مربوط به ولسوالی گذره ولایت هرات) دیده است که چندان خوش خط نبوده و رنگ کاغذ آن خوقندی بوده است. بار دیگر نسخه قلمی این کتاب را در حدود چهل و هفت سال قبل، نزد میرزا شرف الدین فرزند میرزا حیدر و نواسه میرزا عمر، دیده و در همان زمان نیز مطالعه کرده است.
مولوی عنبری به این باور است که شاعر یوسف و زلیخای مورد بحث ما، از هرات بوده و از جمله مریدان و ارادتمندان میرزا عمر مشهور به حضرت کرخ است که در مجالس عرفانی و صوفیانه حضرت کرخ این منظومه همیشه خوانده می شده و صوفیان و عارفان آن زمان از این مثنوی استفاه معنوی می کردند. از گفته های که یاد کرده آمد، آن چه را که می توان نتیجه گرفت، این است که مولوی پیر محـمد پیری شاعر یوسف و زلیخا از جمله مریدان حضرت کرخ بوده و در حدود هشتاد سال قبل، ازین مصاحبه با مولوی عنبری، دست به سرودن یوسف و زلیخا زده است.

و اما در مورد کاتب مثنوی یوسف و زلیخای پیر محـمدی که مامای من است، می توانم بگویم که نامش عبدالغفور متخلص به غفوری، فرزند الحاج نور محـمد از قریه سروستان مربوط به ولسوالی انجیل ولایت هرات و از قوم نورزایی است، چنان که موصوف در سه جای این نسخه قلمی و خطی، در باره مشخصات خود مطالبی نوشته است که عینآ باز نویسی می شود: «هذا کتاب حضرت یوسف و زلیخا به قلم عبدالغفور ولد حاجی ملا نور محـمد سروستانی، شروع به میزان سال ۱۳۳۷هجری، ختم به ۱۰جدی سال ۱۳۳۸هجری، صفحه اول کتاب» و در حاشیه صفحه۲۴۰ کتاب این مطالب به چشم می خورد: « تاریخ ختم کتاب ۱۴جوزا سال ۱۳۳۸به دستخط عبدالغفور ولد حاجی ملا نور محـمد سروستانی، انجیل هرات.» و در صفحه ۲۶۵ که در حقیقت ختم کتاب است، آمده است: «به دستخط حقیر عبدالغفور ولد الحاج نور محـمد، قوم نورزایی، ساکن قریه سروستان، مربوط حکومت انجیل هرات، تاریخ ختم کتاب، یوم پنجشنبه، ۱۴جوزا سال ۱۳۳۸مطابق به ۲۷ ذالقعده، سال ۱۳۷۸» چنان که یاد شد، کاتب در صفحه اول، تاریخ ختم کتاب را به میزان سال ۱۳۳۸مگر در دو جای دیگر ختم کتاب را به ۱۴جوزا سال ۱۳۳۸نوشته است که به گمان اغلب تاریخ دومی مستند تر است ، به دلیل آن که من ماما یم را که کاتب این کتاب است از نزدیک دیده ام و اوقول دومی را تصدیق می کرد. باری الحاج عبدالغفور سروستانی طبع شاعری و ذوق ادبی فراوانی داشت و دیوان اکثر شاعران کلاسیک را مطالعه نموده و به شاهنامه فردوسی و کتاب انوارالسهیلی واعظ کاشفی زیاد علاقمند بود. من به روایت همین شخص اشعار و بیتهای را که در وصف دادوی عیّار و جوانمرد سروده شده، در کتاب «عیّاران و کاکه های خراسان در گستره تاریخ » که در سال ۱۳۶۵خورشیدی از طرف وزارت تعلیم و تربیه افغانستان به چاپ رسیده است، ضبط و به نگارش درآوردم. الحاج عبدالغفور سروستانی در ماه جوزای سال ۱۳۶۷خورشیدی، به سن ۶۵سالگی وفات کرد. پس ازدر گذشت وی، برادر زاده اش به نام وکیل احمد فرزند حاجی محـمد عمر سروستانی، نسخه قلمی یوسف و زلیخا پیر محـمدی را به دسترسم گذاشته است.

ویژه گیهای نسخه قلمی یوسف و زلیخای پیر محـمدی: طول این کتاب۲۱سانتی متر و عرض آن۱۹سانتی متر است. کتاب آغاز و انجام داشته و دارای۱۳۲ورق و یک صفحه می باشد که مجموعآ ۲۶۵صفحه می شود. در هر صفحه به طور اوسط ۱۷تا ۱۸بیت نوشته شده است. متن این نسخه قلمی مشتمل بر۵۲عنوان بوده که برخی از عناوین به رنگ سرخ و یا قرمز و برخی هم به رنگ سیاه تحریر شده است. نوشته متن خیلی زیبا و خوانا و به رنگ سیاه و به خط نستعلیق است. کاتب در نوشتن متن کتاب در همه جای به عوض حرف گاف حرف کاف و به عوض حرف ق حرف غ را آورده و نیز در متن اشعار شاعر همیشه حالات مصدری را به صیغه جمع به کار برده است. در صفحات۱۹۲-۱۹۳ ابیاتی به چشم می خورد که اصل آن تخلص شاعر یعنی «پیری» بوده، مگر گمان می رود که مامایم، به عوض تخلص شاعر، تخلص خود راکه (غفوری) است، آورده باشد. نام این منظومه، « احسن منظومه» بوده و در مجموع، دارای ۴۴۶۳بیت است که به وزن مثنوی سروده شده، چنان که شاعر در صفحه ۲۶۵ که ختم کتاب است، در این مورد چنین یاد کردی دارد:
نظم من باشد به وزن مثنوی … فیض ها یابی به جان گر بشنوی
احسن منظومه کردم نام این … چون بخوانند مومنات و مومنین
در این کتاب، شاعر دوازده مرتبه از تخلص خود یاد می کند که در بعضی ابیات «پیری» و در برخی «پیریا» تخلص نموده، چنان که در این بیتها دیده می شود:
یــا الـهی حــق آن عـالی پـنـاه … در گـذر از پیری و بیدل گناه
هم به لطف خود زبانش برگشا … تــا بگویــد بهتریــن قــصه ها
و در جای دیگر در همین مورد، می خوانیم:
غم مخورپیری که غمخواراست او … بنده گانی خویش را یاراست او
پــیریا در محنت و غــم خــوی کن … روی ودل را جانب دلجوی کن
از روی بیتهای صفحه۲۶۵کتاب می توان گفت که پیری، مثنوی یوسف و زلیخای مولانا عبدالرحمان جامی را دقیقآ مطالعه نموده و چون آن راعاشقانه یافته است، لذا به نظم این مثنوی پرداخته است:
مولوی جامی کـه در نـظم سـفـت … هرچه دید از عشق دید از عشق گفت
باقی این قـصه در تاریخ بود … نـظـم کردم تا کـه ارباب شـهـود
چون بخوانند این حکایـت را تمام … سـر به سر گردند واقف، والسلام
باری اگر بخواهیم که جای این مثنوی را در میان سایر مثنویهای به همین نام، معلوم و مشخص کنیم، باید مقایسه بین این اثر و منظومه های دیگر انجام دهیم، و این کاریست بس دشوار و نیازمند به وقت بیشتر که در این نبشته میسر نیست، لذا تا آن جا که مقدور است مقایسه یی بین این اثر و شایسته ترین یوسف زلیخای زبان فارسی دری، یعنی منظومه مولانا جامی به عمل می آوریم، بدین گونه که یاد کرده آید:

مقایسه یوسف و زلیخای پیرمحـمدی با مثنوی مولانا جامی: یوسف و زلیخای پیرمحـمد پیری هروی، چه از لحاظ اساس و پیکر داستان و چه از نگاه افکار صوفیانه و عارفانه، تقلیدی است از اثر گرانسنگ مولانا جامی اما این تقلید، تقلیدیست به جای و مناسب و درخور ستایش که دارای ابتکار و نوآوریهای ادبی و شعری بوده و رنگ استقلال گونه یی در آن به چشم می خورد. در یوسف و زلیخای مولانا جامی و پیری، نخست از حسد برادران و بقیه قضایا، طبق قرآن مجید ذکر رفته و بعد از آن به نقل خوابهای زلیخا و عاشق شدن او و دیوانه شدنش و خواب سوم او که باعث نجاتش از دیوانگی می شود و ازدواج کردن زلیخا با عزیز مصر و مردن عزیز مصر و ازدواج زلیخا با یوسف، به تفصیل بحث شده است.
در بین این دو اثر منظوم، چه از لحاظ استخوان بندی داستان، و چه از نگاه زبانی، هم مشابهت های موجود است و هم نکات مورد اختلاف. در این نبشته کوشش خواهم کرد تا نخست وجوه مشترک این دو منظومه را روشن سازم و سپس به نکات مورد اختلاف این دو مثنوی خواهم پرداخت.

وجوه مشترک این دو منظومه: چون بخش اعظم این داستان منشآ قرآنی دارد، بنابراین شاعرانی که بعداز مولانا جامی به سرودن یوسف و زلیخا، مبادرت کرده اند، زیر تآثیر شعر مولانا جامی رفته اند، چنان چه پیر محـمد پیری نیز در این موارد از جامی تآثیر پذیرفته است. در هر دو داستان، یار و مددگار زلیخا دایه است که با انواع مکر و حیله او را وادار به گفتن رازعشقش می نماید و بعد از شنیدن این راز، او را سرزنش می کند و چون فایده نمی بیند، باعث می شود تا پدر زلیخا را که «طیموس» نام دارد، به خواستگاری عزیز مصر بفرستد. در هر دو منظومه شخصیت زلیخا خوب است و زن بدی نیست. اوعاشق صادقی است که از دوری یوسف سیل اشک به چشمانش جاریست. در هر دو منظومه، زلیخا به گونه تصویر شده که خواننده او را دوست می دارد و در هنگام کور شدنش متآثر می گردد. حضرت یوسف نیز در هر دو اثر قهرمان اساسی و اصلی داستان است. در هر دو اثر از چگونگی ایام کودکی و پرورش و از عزلت و خواری و عزت و مؤفقیتهای یوسف به تفصیل بحث شده، و چنان تصویر شده است که یوسف مردی است پاک سرشت و نیکو کار، صداق و راستکار و مبارز و با داشتن چنین ویژگیهاست که با آگاهی تمام در برابر قدرتها می ایستد و سر خم نمی کند. او مظهر پاکی و مقاومت است که می تواند درهای بسته را بگشاید و تن به ناپاکی ندهد و پیروز مندانه از آزمون زمان بدر آید. در یوسف و زلیخای پیرمحـمدی، کاخ آئینه پوشی که به دستور زلیخا و به اشاره دایه اش ساخته می شود، مانند اثر مولانا جامی، هفت خانه میان در میان است. در هر دو اثر، زندانی شدن یوسف از طرف عزیز مصر، سیاستی بوده است برای حفظ آبرو و حیثیت خانواده گی. در هر دو منظومه، زلیخا بعد از آن که یوسف را زندانی کرد از کرده اش و عملش سخت پشیمان و پریشان شده و شب و روز گریه می کند و چون طاقت دوری ندارد، شبها برای دیدن یوسف به زندان می رود و روزها بر پشت بام خانه رفته و از دور بنای زندان را تماشا می کند. در هر دو اثر اصطلاحات و کلمه های زیادی مربوط به زبان و لهجه گفتاری هرات آمده است و در باره رسم و رواج و فرهنگ عامه هرات اشاره های شده است. دیدن روی معشوق در خواب و دل به وی دادن نیز در هر دو کتاب هم مانندی و هم آهنگی کامل دارد. اهمیت خواب و تعبیر آن در هر دو کتاب بدان پایه است که برای آن نقش تعیین کننده سرنوشت می توان قایل شد و به گفته مولانا جامی، ناف زلیخا را به نام عشق بریده بودند. او در هفت سالگی یوسف را در خواب می بیند و دل به مهرش می بندد و در دومین خواب است که عشق او را به دیوانگی می کشاند و به گفته مولانا جامی، از قید پند و مصلحت آزاد می شود:
سری مست خیال ازخواب برخاست … جگر پر سوز و دل پرتاب برخاست
به دل انبوه او انبوه تر شـد … به گردون دودش از اندوه، پر شد
یکی صد گـشت سودایی کـه بودش … ز حـد بگذشت غـوغایی کـه بــودش
زمام عـقل بیرون رفـتـش از دست … ز بنـد پنـد و قید مصلحـت رسـت
و درخواب سوم است که معشوق نام و نشانش را به عاشق در میان می گزارد و عزیز مصر نشانی می شود:
بگـفـتا گـر بـدیـن کارت تـمامـست … عـزیز مصرم و مصرم مقامـست
به مصر از خـواصگان شاه مصرم … عــزیـــزی دادم عــز و جـأ مصرم
زلیخا چون زجانان این نشان یافت … توگویی مرده صدساله جان یافت
در کتاب یوسف و زلیخای پیری نیز زلیخا سه مرتبه یوسف را به خواب می بیند و درخواب دوم است که عشق اورا به دیوانگی می کشاند و این دیوانگی تا بدان درجه است که باید پای زلیخا را به بند زر بست، چرا که بیم خود کشی اوست، چنان که از زبان پیری می شنویم:
جست ازخواب گران مستانـه وار … سر زدی درکوه و در دیوانه وار
جامه کردی ازفغانش چاک چاک … غلغل افکـندی ز ماهی تـا سماک
گر نـبـدی بنـد اندر پــای او … میدویدی سو به سو و کوه به کوه
عـاقـبت زنجیر از زر ساخـتـند … همچو خلخالش به پا انـداخـتـنـد
و در نو سالگی و مرتبه سوم است که زلیخا، عزیز مصر را در خواب می بیند و از نام و نشان وی بدین گونه آگاهی پیدا می کند:
گفت کارت گر بدین گردد تمام . .. من عزیز مصرم و مصرم مقام
چون زلیخا این شنید ازآن نگار … عقل و هوشش باز آمد برقرار
هم جامی و هم پیری از ادبیات عامیانه و زبان گفتاری و به ویژه از ضرب المثلهای مردمی زیاد استفاده می کنند، چنان چه مولانا جامی بیش از۱۶ضرب المثل و پیری زیاد تر از۲۲ضرب المثل را در منظومه های خود آورده اند که اکثر ضرب المثلهای پیری از مولانا جامی تقلید شده است، به گونه نمونه می خوانیم:
* نمک خوردن و نمکدان شکستن. «جامی» و «پیری»
ز کـوی حـق گـذاری رخــت بـستی … نمک خـوردی نـمکـدان را شکـستی
سفله را دادند چون بر خانه دست … او نمک خورد و نمکدان را شکست
* میوه از میوه رنگ می گیرد: «جامی» و «پیری»
بـلـی میوه ز میوه رنـگ گـیرد … ز خوبان خـوبرو خوبی پـذیرد
میوه از میوه بگیرد رنگ و بو … خوبی از خوبان بگیرد خوبرو
* بـد بـد اسـت. «جامی» و «پیری»
خـدای پـاک را در هـر سـرشـتی … جــداگـانـه بـود کاری و کـشـتی
بود پاکیزه طیـنت را پاک کـردار … زنا زاده نباشـد جـز زنا کـار
ز مـردم سگ ز سگ مردم نـزاید … ز گـندم جـو، ز جـو گـندم نیاید
نـسل پاکانـم کـه از پاک آفریـد … کـس کـه ناپاکی ازو نامد پدید
جـو ز گـندم، گـندم از جو بر نداد … مردم ازسگ سگ زمردم هم نزاد
اگرچه وجود رقیب و یا رقیبانی لازمه هرعشق گرم و پرگفتگوست و هیچ منظومه عاشقانه و غنائی بدون رقیب و یا رقیبانی نیست، مگر در هر دو منظومه مورد بحث ما، به این مسآله چندان توجهی صورت نگرفته است. در هر دو اثر عزیز مصر اگر چه شوهر زلیخاست، ولی نقش یک رقیب را ندارد، چرا که یوسف را تمنای وصال نیست، اما یوسف را معشوقی است که محبت و عشق وی او را رها نمی کند که به عشقهای مجازی پای گیرشود. در هر دو منظومه، وصال آن گاه صورت می گیرد که زلیخای بت پرست به وحدت می گراید و معشوق معشوق را به عوض بتان خویش بر می گزیند. عقد یوسف و زلیخا در هر دو کتاب در عرش صورت گرفته است. در جریان ماجراها در هر دو اثر، دختری از نسل عادیان به نام «بازغه» غایبانه به یوسف عشق می ورزد، اما این بازغه نام به هیچ وجه نقش یک رقیب را ندارد. هر دو شاعر در هنگام سرودن منظومه های شان پیر و سپید موی بوده اند، چنان که جامی در پایان منظومه اش در هنگام پند و اندرز دادن به فرزندش چنین یاد کردی دارد:
مرا هفتاد شد سال و ترا هفت … ترا می آید اقبال و مرا رفت
و پیرمحـمد پیری نیز از پیری و ضعیفی و ناتوانی خود یاد کرده، و از پروردگارش طلب آمرزش و مغفرت می کند، آن جا که گفته است:
پیر گشتم در رهت با صد امید … رحم کن بر پیری و موی سپید
و در جای دیگر باز هم پیرمحـمد پیری، از پیری خود یاد کرده و خویشتن را چنین خطاب می کند:
پـیریا! خواهی رضای کـرده گار … در سحرگاهان همی مـی نال، زار
شـد بـهار نــوجـوانـیـت ز دســت … برف پـیری آمد و بـر سر نشست
در جوانی چـون نکردی هیچ کار … پس غـنیمت وقـت پـیری را شمار
از کـفـن مــوی سفـیـد آمـد نـشان … روزوشب ازدیده خود خون فشان

وصفها و تشبیهات در هر دو مثنوی: در هر دو منظومه کرکترها و وصفها و تشبیهات ساده، روشن و عام فهم بوده و بدون پیرایه های لفظی است. اندامی را که شاعران ما برای عاشق و معشوق خود می سازند، قابل توجه است و راهبر به این نکته که زیبائی امریست نسبی و دلخواه مردمان که با گذشت زمان فرق می کند. در هر دو اثر چون شاعران ما قهرمانان داستان را بهترین می خواهند، لذا دست به جانب هرچه در عالم زیباست، دراز می کنند و تمامی را به خدمت خود می گمارند، تا تصویری روشن و زنده و زیبا از کرکتر قهرمانان خود به دست دهند. شاعران، باغ و بوستان و دمن را با همه زیبایهای آن که قبلآ دیده اند، پیش چشم خود مجسم نموده و با سرو قامت یار را می نمایانند و از بنفشه گیسو می سازند و با نرگس چشمان و با گل خیری رخسار و با گلهای رنگارنگ رخان را درست می کنند. آنها لب یار را به غنچه مانند کنند و فندق و یا عناب تر را به عاریت می گیرند، تا ناخن حنا بسته یار را نشان دهند. از انار و ترنج و سیب کار می گیرند، تا برای عروسان شعرخود سینه و زنخدان بسازند. شاعران ما، چون می بینند که زیبایی عروس شان تکمیل نیست و باغ و بوستان با همه داشته هایش نمی تواند، آن همه ارزندگی یار و معشوق را باز تاب دهد، لذا فی الفور به کان گوهر و آب دریا روی می آورند و از مروارید تابدار و آبدار، دندان یار می سازند. گیسوان یار را به دو کمندآب داده و دهان یار را به پسته خندان، شور و یا شیرین هم مانند می کنند. وصف زیبائی قد و بالای زلیخا را به روایت مولاناجامی، چنین می خوانیم:
قــدش نخـلی ز رحـمـت آفـریده … ز بـستان لطـافــت سـر کـشـیـده
بـه فـرقـش مـوی دام هوشمنـدان … ازو تا مشک فـرق اما نـه چندان
فــرو آویخـتـه زلـف سمن سـای … فگـنـده شاخ گل را سایـه در پای
دو گیسویش دوهندوی رسن ساز … ز شمشاد سرافـرازش رسـن باز
فـلک درس کـمالش کرده تـلقیـن … نهـاده از جـبـینـش لـوح سـیمین
و گاهی می شود که شاعران ما از اینهم پای را فراتر می گزارند و در ذهن خود به ساختن ترکیباتی دست می زنند که تجسمش نیزدشواراست. آنها پریشان شاخه ها را از نقره می سازند، تا انگشتان نازک یار را بنمایانند و میوه آن شاخه ها را از عناب تر می سازند، تا ناخنهای حنا بسته یار را نشان دهند و چون اندام یار از زیر دست هنرمندانه شاعران ما به درآمد، بعدها او را لباس زیبا می پوشانند و سپس غرق در و گوهر می کنند و دهانش را تا بدان درجه کوچک می سازند که به صفر میرسد و بعدها روی معشوق را به لام هم مانند می کنند و کمرش را نیز از موی باریکتر نشان می دهند. از زبان مولانا جامی در وصف زیبایی زلیخا می خوانیم:
فـزون بـر الف صفر دهـان را … یکی ده کـرده آشوب جهان را
ز بـستان لام رویــش، نــمونـه … درو گلها شگفته، گـونـه گـونه
برو هـرجانب از خـالی نشانی … چـو زنگی بچگان در گلستانی
زنخدانـش که میم بی زکاتـست … درو چاهی پـر از آب حیاتست
به زیر غبغـب ار دانا بـرد راه … بود گردآمده رشحی از آن چاه
بیاض گردنـش صافیتراز عاج … به گردون آورندش آهوان باج
بر ودوشش زده طعنه سمن را … گل اندر جیب کرده پـیرهن را
دوپستان هریکی چون قبه نور … حـبابی خواسته از عیـن کافور
زبازو کنج سیمش در بغل بـود … عیار سیم پـیش آن، دغـل بـود
به دست آورده زانگشتان قلمها … زده از مهـر بــر دلـهـا رقـمها
دل از هـر ناخـنش بسته خیالی … فــزوده بـر سر بـدری هلالی
میانش موی بل کز موی نـیمی … ز بـاریکی بـرو از موی بیمی
نیارستی کـمر از مــوی بستـن … کـز آن مو بودیش بـیم گسستن
و در جای دیگر، مولانا جامی، زلیخا را با هفت قلم آرایش می آراید و هر یک از آن قلمهای هفت گانه را به تفصیل یاد می کند:
ولــی اول جـمال خـود بـیـاراسـت … وزان میل دل یوسف بخودخواست
به زیـورهـا نـبـودش احـتیاجـی … ولی افـزود از آن خود را رواجی
ز غاـزه رنگ گل را تازه گی داد … لطافـت را نکـو، آوازه گـی داد
ز وسمه ابروان را کار پــرداخت … هلال عـیـد را قـوس قــزح ساخـت
نـغـولـه بـست مــوی عنبـریـن را … گره در یکدیگر زد مشک چین را
مکحل ساخت چشم از سرمـه نـاز … سیه کاری بـه مـردم کــرد آغــاز
نهاد از عنبر تـر جا بـه جـا خــال … به جانان کردعرض صورت حـال
که رویت آتشی در من فکـندسـت … بر آن آتـش، دل و جانم سپـندسـت
به مه خطی کشید از نیل چون میل … که شد مصرجمال آباد از آن نیل
نبود آن خـط نیلـی بر رخ مـاه … که میلی بود بر هر چشم بدخواه
به دستان داد سیمین پنجه را رنگ … کـز آن دستان دلی آرد فرا چنگ
مولانا پس از آن که زلیخا را آرایش تمام و کمال داده است، به لباس و جواهراتش نیز نظری تمام دارد و در این مورد، چنین یادکردی دارد:
چـو غـنچـه با جمالی تازه و تـر … لباس نو به نـو پوشیـده در بر
مــرتـب سـاخـت بر تن پیـرهـن را … ز گـل پر کـرد دامان سـمن را
شعـار شـاخ گـل از یـاسمیـن کرد … سمن درجیب و گل در آستین کرد
ز دستیـنـه دو صاعـد دیـد رونـق … ز زر کـرده دو ماهـی را مـطوق
چوبرنازک تنش شد پـیرهن راست … بـه زر کش دیـبه چـینـش بیاراست
شــد از گـوهر مرصع جیب دامان … به صحن خانـه طاووس خــرامـان
خــرامان می شد و آئـینه در دست … خیال حسن خود با خود همی بست
چو عکس روی خود دید از مقابل … عـیـار نـقد خـود را یافـت کـامل

و حال می بینیم که وصفها وتشبیهات در مثنوی یوسف و زلیخای پیر محـمد پیری چگونه بازتاب یافته است و پیری تا چه اندازه از مولانا جامی تقلید کرده و یا این که توانسته است که از استقلالیتی نسبی برخورددار باشد. در اثر منظوم پیر محـمد پیری نیز در آرایش زلیخا از همان قلمهای آرایش استفاده شده که در منظومه یوسف و زلیخای مولانا جامی آمده است، به گونه، به این ابیات توجه شود:
بست تا مشاطه اش از بهـر زیب … تازه کردند آن جـمـال دلـفـریــب
آن یـکی گلگونـه رویـش ساخــتـی … وآن دیگر یک شانه مویش ساخـتی
آن یـکـی وسـمـه زدی ابـروی او … و آن دگر سـرمـه کنی جادوی او
آن یکی حـینا به بستیـش به پای … و آن دگر در دست او رنگین نمای
چشم خوب وقد خوب وچهره خوب … اهل دل را هسـت محبوب الـقـلوب

و اما گاهی می شود که اوصاف در هر دو منظومه بی نهایت مختصر و اجمالیست و این در موردی است که شاعران ما در می یابند که با اطاله اوصاف، استخوان بندی میان داستان بهم می خورد، چنان که در باره زیبائی خاتونان مصر وهم چنان زیبائی (بازغه) که غائبانه بر جمال یوسف عشق می ورزد، این اوصاف کوتاه و مختصر بوده و اوصافی است که از تن حوادث و وقایع به دور نمی باشد. وصف آمد و رفت شبها و روزها و چگونگی بازتاب زمان نیز در لابلای حوادث در جای جای، در هر دو کتاب از یک یا دو بیت اضافه تر نیست. در داستان مولانا جامی آن گاه که از زیبائی و اوصاف باغ زلیخا سخن به میان می آید، شاعر مهارت تمام کمال دارد و با هنرمندی تمام، باغ را با همه داشته هایش این گونه به تصویر می کشد:
زلیخا داشت باغی، وه چـه باغی … کـزان بـر دل ارم را بـود داغـی
بگردش زآب و گل سوری کـشیده … گـل ســوری ز اطــرافــش دمـیـده
درخـتانـش کشیـده شـاخ در شــاخ … به تـنگ آغوشی هم، نیک گـستاخ
قـد رعـنـا کشیــده نــخل خــرما … گرفتـه باغ را زو کار، بــالا
بـر آن هر مرغک، انجیر خــواره … دهان برده چـو طفل شیر خــواره
فرو خورده به صحنـش نیمروزان … ز زنـگـاری مـشکـب ها فــروزان
به هــم آمیخ«ته خورشید و سایـه … ز مشک و زر زمین را داده مایه
ز باد و سایـه در بیـدش هزاران … تـپنـده ماهـیان در جـویـباران
و آن زیباییهای که در باغ ساخته شده مولانا جامی دیده می شود، در باغ ساخته شده پیر محـمد پیری نیز به خوبی نمایان است و به چشم می خورد:
داشـت باغـی، همچو بستان بـهشت … خـرم و دیوار او عـنبر سـرشـت
هـر چه خـواهی از درخـت نارون … هر چـه خواهی از گل و از یاسمن
بود گونـه گونـه، گلها اندران … چون گـل رعـنا و زیـبا اندران
همچو طوبا صدهـزاران میوه داشت … هریکی صد گونه طعم و میوه داشت
بـود هــر گل را دگــر رنـگ اندرو … بوی خوش می رفت فرسنگی، ازو
بدین گونه دیده می شود که در هر دوا ثر،همه تابلوها و منظره های که به وسیله الفاظ و واژه ها تصویر شده اند، تمامی گویا و زنده اند، چنان که هم مولانا جامی و هم پیرمحـمد پیری، قهرمانان داستان خود را چون یوسف و زلیخا و بازغه و دیگر خوب رویان و اشخاص و افراد داخل داستان را به، هلال، ماه، آفتاب تابان، نور، عالم نور، در، بدرمنیر، خورشید، خورشید جهانتاب، گوهر رخشان، ماه کنعان، ماه جهان آرا، ماه شبگرد ، صبح روشن، شمع، شمع شبستان، طاووس مست، سرو ناز، گلرخ بوستان، پری، شمع انجمن، آفتاب روشن، گلشن، سرو چمن، مهی زیبا، ماه چهارده و ماه نخشب و مانند اینها تشبیه می نمایند که جالب و خواندنی است.
یوسف و زلیخای پیری عینآ مانند داستان مولانا جامی، دارای ایجاز است و جنبه های داستان سرایی در آن ضعیف است، ولی جنبه های ادبی، هنری و شعری و خیال شاعرانه و تصویرسازی آن بسیار قوی است.

نکوهش از روزگار و پند و اندرز در هر دو کتاب: هر دو شاعر هم مولانا جامی و هم پیری، در سراسر منظومه های خود کوشش می کنند تا برای خوانندگان درس انسان دوستی، نوع پروری، خدا جویی، صبر و حوصله داشتن، و دوری از آز و حسد و خویشتن بینی بدهند، و گاه نیز از زمانه دون پرور شکایت می کنند.
شکایت جامی از این دنیای نابکار و ناپایدار و فانی برای نخستین مرتبه آن گاه دیده می شود که یعقوب دل و نادل فرزند دلبندش یوسف را به فرزندانش می سپارد تا یوسف را با خود به صحرا ببرند، آن جا که می خوانیم.
فغان زین چرخ دولایی که هر روز … به خواری افکـند ماهـی دل افروز
غــزالی در ریـاضی جـان چـرنده … نهـد در پـنجـه گرگـی درنـــده
و پیر محـمد پیری نیز در همین جاست که از دست فلک کج رفتار، زبان به شکایت گشوده و از دست زمانه دلی پر درد و چشمی گریان دارد:
ای فلک، رسمت جفا کاری بــود … باعزیزان روزوشب خواری بود
کار تو این است دایم، سر به سر … دور انـدازی پسـر را از پـــدر
با کس از شادی نــدادی جام مـی … گر بـدادی خـون دل دادی ز پـی
و در جایی دیگر مولانا جامی، با زبانی سخت و زننده، این کهن چرخ را حقه بازی می داند که همیش در پی آزار خلق خداست:
کهن چرخ مشعبد حقه بازیست … پی آزار مردم، حیلـه سازیست
بـه امیدی نهـد بر بیدلی، بنـد … برد آخـر به نومیدش پـیونــد
نـمـایــد مـیـوه کـامـیش از دور … کند خاطر به نـاکامیش رنجور
و پبر محـمد پیری نیز دنیا را به پیر زنی مکاره، مانند می کند که نمی توان از آن چشم امیدی داشت و بدان خاطر جمع بود و دل بست:
در جهان بـی وفـا، نـبـود مـدار … دست از این پیره زن مکاره دار
در گلستان جهان خار است و بس … گنج اورا پاسبان مار است و بس
از نگاه مولانا جامی، آدمی زاده در این فیروزه کاخ دیر بنیاد، نهادی غافل منشانه یی دارد که قدر نعمتش را نمی شناسد و طبعش همیشه ناسپاس است، و انگار شاعر می خواهد که گفته آن پیرسخندان، سعدی را که روز گاری گفته بود: «قدر نعمت را کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.» تآیید و تصدیق کند:
دریـن فـیروزه کاخ دیـر بنیـاد … عـجب غـافـل نهادسـت آدمی زاد
نـبـاشــد آب او نعـمـت شـناسـی … نـدانـد طـبع او جـز ناسپاسی
به نعمت گرچه عمری بگـزراند … نـدانـد قـدر او تـا در نـمانــد
بساعاشق که برهجران دلیراست … بدان پندار کـز معشوق سیر است
فلک چون آتــش هجران فــروزد … چو شمعش تن بکاهد جان بسوزد
و بعدآ انسان را به آینده اش امیدوار ساخته و به این اندیشه است که از صبر و شکیبائی مراد انسان حاصل شود و به پیروزی دست یابد:
صبوری مایه فیروزی آمد … قوی تـر پایه بهروزی آمد
صبوری مـایـه امیـدت آرد … صبوری میوه جاویدت آرد
با تآثیر پذیری از اندیشه جامی، پیر محـمد پیری نیز در مورد سرشت و سرنوشت آدمیزاده چنین پندارهای داشته است. آن جا که می خوانیم:
آدمـی غـافـل نهادسـت ای پــسر … نیست او را از غـم و شادی خبر
وقت نعمت را نمی باشـد شکور … چون زنعمت دورشد گردد کفور
قــدر نعمت را نـدانــد هیچ کس … تا نمانــد او ز نعمت دور و بس
و پیری انسان را به داشتن صبر و حوصله مندی تشویق و ترغیب می نماید و معتقد است که شکیبایی داشتن در حقیقت به مراد دل رسیدن است:
هرکه سازد در بلا صبر ای پسر … عـاقـبـت کام دلـش آیـد بـه بـــر
صبــر بــاشــد بـهتـریـن کـارها … آیـد از خارش بیرون گلزارها
و بعد شعر مولانا جلال الدین محـمد بلخی را که در دفتر دوم مثنوی، زیر عنوان «قصه آن مفلس که در زندان بود و زاندانیان از او در فغان» چنین تضمین نموده است:
همچنین فـرمود مولانای روم … عـارف حق مخـزن گنج علوم
گفت پیغمبر خداش ایمان نـداد … هر کرا صبری نباشد در نهاد
و گفته پیرهرات خواجه عبدالله انصاری را که چه خوش گفته بود:«نیکی را نیکی کردن خر خاریست، بدی را نیکی کردن سگساریست، و بدی را نیکی کردن کارعبدالله انصاریست.» این گونه به شعر در می آورد:
گفت بــدی را در مکافاتش بــدی … نــزد اهل صورتـست از بـخردی
آن کسان کش پی به معنا برده اند … صد بدی دیدند و نیکی کرده اند
بدین گونه اگر خواسته باشیم که پندها و اندرزها و مسایل حکمی هر دو شاعر را مورد ارزیابی و مقایسه قرار بدهیم، مثنوی دیگر خواهد شد، به دلیل آن که مولانا جامی در پایان مثنوی یوسف و زلیخا، عناوینی مستقل به همین ارتباط آورده است که از آن جمله می توان از نصیحت جامی به فرزندش که از نود بیت بیشتر است، اشاره کرد. آن چه که در این جا قابل یاد کرد است، این است که منظومه یوسف و زلیخای مولانا جامی نه تنها از منظومه یوسف و زلیخای پیر محـمد پیری، بلکه از تمام مثنویهای یوسف و زلیخا که تا اکنون به زبان فارسی دری سرده شده است، ازحیث پختگی سخن و لطافت بیان و استواری گفتار ممتازاست.

نکات اختلاف یوسف و زلیخای جامی و یوسف و زلیخای پیری: هم چنان که وجوه مشترکی بین منظومه های شاعران مورد بحث ما، موجود است، همین گونه نکات اختلافی نیز در این دو مثنوی دیده می شود، بدین گونه:

۱- در استخوان بندی داستان در هر دو منظومه تفاوتهای دیده می شود. مولانا جامی مثنویش را به حمد و ستایش خداوند آغاز کرده و سپس نعتی دارد اندر وصف پیغمبرخدا حضرت محـمد، و بعدآ سبب نظم مثنوی را روشن ساخته و بعد از وصف سلطان حسین بایقرأ، کتاب یوسف و زلیخایش را به وی تقدیم نموده است.

۱- آغاز یوسف زلیخای پیرمحـمد پیری در نعت حضرت محـمد بوده وسپس به اصل داستان پرداخته شده است.
۲- مولانا جامی چگونگی زاده شدن حضرت یوسف و حسد بردن برادرانش و عاشق شدن زلیخا و دوران هجر و وصل زلیخا را تا درگذشت یوسف به تفصیل بحث نموده و در پایان منظومه اش، فرزند دلبندش را پند و اندرز می دهد.
۲- پیر محـمد پیری برعلاوه مطالب یاد شده، بحث مفصلی دارد در حدود۱۷۰۰بیت در بیان سالهای قحطی و گرسنگی و فروختن مصریان مال مورثی خود را و گرسنه ماندن ایشان و رفتن اخوان به طلب گندم در شهر مصر به نزد یوسف و گروگان گیری یوسف برادر خود ابن یمین و شناختن اخوان یوسف را و عذر خواستن ایشان از تقصیرات و گناهان خویش و رفتن یعقوب به مصر به جهت دیدن یوسف و مراجعت نمودن یعقوب از مصر به کنعان با فرزندانش و ملاقات کردن یعقوب با برادر خود که (عیص) نام داشت، و وفات هر دو و چگونگی زنده شدن مادر یوسف و درگذشت یوسف و زلیخا و اشاره شاعر در مورد وزن مثنویش و این که داستان شاعر تفسیری است از متن قرآن و طلب آمرزش شاعر از پروردگارش و ختم کتاب که تمام مطالب یاد شده در مثوی یوسف و زلیخای مولانا جامی نیامده است.
۳- در داستان یوسف و زلیخای پیری از چگونگی فروخته شدن یوسف به حیث غلامی گریزنده برای مالک و زیارت کردن یوسف قبر مادر خود را و سیلی خوردن یوسف از دست غلام زشت روی مالک، به تفصیل بحث شده است.
۳- تمام مطالب یاده شده، در مثنوی یوسف و زلیخای مولانا جامی به چشم نمی خورد.
۴- مولانا جامی علت پاکی و تن ندادن یوسف را به خواستهای نفسانی، در آن می داند که زلیخا از دیدن بت خویش شرم می دارد و این باعث می شود که یوسف هم از خدای خود شرم دارد و پاک و بدون عیب بماند.
۴- پیر مـحمد پیری علت پاکی یوسف را برعلاوه مطلب یاد شده در چند علت دیگر نیز جستجو می کند.
۵- حکایات فرعی در یوسف و زلیخای مولانا جامی به گونه مستقل به چشم نمی خورد، بلکه داستان گونه هایی است مختصر که از سه تا چهار بیت بیشتر نیست.
۵- حکایات فرعی در داستان یوسف و زلیخای پیر محـمدی پیری با وجودی که در بافت داستان اصلی آمده است، اما از اسقلالیتی نسبی برخوردداراست، چنان که ما به تعداد شش داستان فرعی در این مثنوی دیده می توانیم. برخی از داستانهای فرعی، کوتاه و در چند بیت و بعضی هم تا اندازه طولانی و مشرح بیان شده است.
۶- تآثیرگذاری زبان عربی و استفاده از آیات قرآنی و احادیث نبوی و ترکیبات و امثال و حکم عربی و بازتاب رسم و رسوم اعراب در یوسف و زلیخای مولانا جامی بسیار اندک است و کمتر به چشم می خورد.
۶- پیر محـمد پیری در یوسف و زلیخایش از آیات قرآنی و احادیث نبوی و ترکیبات و امثال و حکم عربی زیاد استفاده کرده و رسم و رواج اعراب در این منظومه بیشتر بازتاب یافته است.
۷- در اثر جامی حضرت یوسف در خانه زلیخا به خیال شبانی می افتد و چون زلیخا از فکرش آگاه می شود، از بره های برگزیده و سزاوار، گله ی برای یوسف ترتیب می دهد و یوسف مدتی شبانی می کند.
7- در منظومه پیر محـمد پیری از شبانی کردن حضرت یوسف سخنی در میان نیست و حضرت یوسف هیچ گاه و در هیچ زمانی به شغل چوپانی دست نزده است.
۸- در مثنوی یوسف و زلیخای مولانا جامی، وجه های دستوری و گرامری و ویژه گیهای زبانی و کلامی مورد توجه قرار گرفته است.
۸- پیر محـمد پیری در یوسف و زلیخایش به معیارهای دستوری و زبانی و گرامری توجه نکرده، چنان که در تمام جایها حالت مصدر را به صیغه جمع به کار برده است و در بعضی جایها به عوض حرف «ق» حرف « غ» و به جای حرف «گ» حرف «ک» را به کار برده است.
تا آن جا که من اکثر مثنویهای شاعران متقدم را مطالعه کردم، هیچ یک از شاعران ادب فارسی، علت ناخلف بودن برادران یوسف را توضیح و تشریح نکرده اند. پرسش اصلی این جاست که آخر چگونه می شود که از پیغمبری بدان بزرگی، چون یعقوب، فرزندانی فریب کار و مردم آزار به وجود آید که حتی به برادرش رحم نکنند و او را بی گناه و معصوم در اندرون چاه اندازند. باورمندم که شاید هم تربیه و آموزش ارزشهای اخلاقی و دینی در فرزندان ناخلفش کمتر بوده است و این عیبی بس بزرگ است. والله و اعلم بالصواب.
در پایان از ادب دوستان و فرهیخته گان ارجمند آرزومندم که اگر نسخه قلمی یوسف و زلیخای پیرمحـمد پیری را در دست دارند، نگارنده را همکاری نمایند، تا در آینده بتوانم با داشتن این نسخه قلمی دست داشته ام به چاپ متن انتقادی آن اقدام نمایم. آن چه که قابل یاد کرد است، این است که امسال آخرین مثنوی یوسف و زلیخا توسط برادرم جناب (ابوبکر یقین) شاعر شناخته شده افغانستان منظوم شده و در۳۴۵صحیفه ازچاپ برآمده است. روز شما خوش باد. داکتر یقین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.